سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین دانش لا اله إلاّ اللّه است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
زورخانه - منوچهر عطاءالهی
پیوندها

زمزمه ی باران

دلم گرفته، به آسمان خیره شده ام، باران می بارد و آن بالا انگار تو ایستاده ای که دلت شکسته تر از دل شکسته ی همه ی ماست.
هر قطره ی باران انگار پیامی است و زمزمه ای از دل شکسته ی تو. هر قطره اش نشانی از امید که بر شانه های صبورت سنگینی می کند.
قطره ای می گوید: فراموشم کرده اید، غیبتم طولانی شد، چرا دعا نمی کنید؟!
دیگری می گوید: غربتم به درازا کشید، چرا چشمه ی اشکتان، برای حاجاتتان جوشان است، اما به غربت من که می رسید می خشکد؟! بر امر غیبتم گریه کنید.
آن یکی می گوید: منتظر من چرا صبوری را از من نمی آموزی؟ چرا دیر کردنم که به واسطه ی گناهان تو است موجب بریدنت شده؟چرا وقتی همه جا با تو هستم تو با من نیستی؟ چرا به همراه خدا منتظرم نیستی؟ چرا گاهی هستی و گاهی نیستی؟!
قطره ی دیگری می گوید: چرا تنهایی ات را به رخم می کشی، من که از تو تنهاترم. نشان به آن نشان که آن روز کنار کعبه به خدا گفتم:«بارالها! آنچه به من وعده فرمودی امضا بفرما.» تو برای آمدنم دعا کن، وقتی بیایم نه تو تنهایی و نه من.
قطره ها همه از تو می گویند، اما من تاب شنیدن زمزمه ی همه ی آنها را ندارم. اما شانه های صبور تو همه ی این غمها را تاب آورده است. حالا دیگر دلم نگرفته، دلم شکسته و من با همان دل شکسته زیر همان قطره های باران دستهایم را رو به خدا می برم که: خدایا! تنهایی و دلتنگی و غربت و بی کسیم فدای تنهایی، غربت و دلتنگی فرزند فاطمه(ع). به وعده ای که به او داده ای عمل فرما و ظهورش را امضا نما.


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/4/27:: 4:0 عصر     |     () نظر
بی تو نمی روم

ملا محمود عراقی نقل می کند:
خواب دومی که دیدم به فاصله ی چند سال پس از واقعه ی رویای اول(در شماره ی قبل با عنوان «بیعت با مولا» چاپ شد) و در همان مکان مقدس(نجف اشرف) بود. این خواب را بعد از این که مدتی در عاقبت کار خود زیاد به فکر فرو می رفتم مشاهده کردمف چون می دیدم بسیاری از گذشتگان و جوانترها و معاصرین اوائل عمر خود را در زمره ی اخیار بوده اند، ولی بعدها اعتقاداتشان فاسد شده و با همان عقائد فاسد از دنیا رفته اند.
این اندیشه و خیال به طوری قوت گرفت که باعث تشویش و اضطراب خاطرم گردید. تا اینکه شبی در عالم رؤیا دیدم حضرت ولی عصر(عج) در «مسجد هندی»(از مساجد معتبر نجف اشرف) تشریف دارند و در انتهای مسجد ایستاده اند. جمعیت حضرت را احاطه کرده بودند من هم نزدیک در منتظر ایستاده بودم که هنگام خروج به محضرشان شرفیاب شوم.
ناگاه آن بزرگوار به قصد بیرون رفتن تشریف آوردند، وقتی به من نزدیک شدند خودم را بر پاهای مبارک آن بزرگوار انداختم و گریان شدم و عرضه داشتم: فدایت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟
آن حضرت دست مبارک را دراز کردند و با عطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: «بی تو نمی روم»
من در همان عالم رؤیا فهمیدم که منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمی شوم. تا این بشارت را شنیدم از نهایت شادی بیدار شدم و دیگر از افکار سابق آسوده خاطر گردیدم.(1)

پی نوشت:
1ـ برکات حضرت ولی عصر(ع)، حکایات عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان، ص 394

کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/3/25:: 7:0 عصر     |     () نظر

یوسف گم گشته

کوچک که بودم، عادت کرده بودم که بیشتر شب‌ها پیش از آن که بخوابم، کنار پدربزرگ بنشینم؛ دست‌هایم را دور گردنش حلقه کنم، و از او بخواهم تا برایم قصّه‌ای بگوید. و او که بسیار مهربان بود، هیچ‌گاه دست رد به سینه‌ام نمی‌زد. پدربزرگ مرد عجیبی بود. همیشه‌ می‌خندید یا حداقل لبخندی بر لب داشت. از آن آدم‌ةایی بود که از حرف‌زدن با او خسته‌ نمی‌شدی. دلت می‌خواست بنشینی، او همین‌طور حرف بزند و تو همین‌طور گوش کنی. تا جایی که به یاد دارم پدربزرگ هیچ‌وقت قصّه‌ای از خودش نمی‌ساخت. هرچه می‌گفت واقعیت بود. داستان حضرت موسی را می‌گفت. داستان حضرت سلیمان را تعریف می‌کرد. از حضرت یعقوب می‌گفت. از ادریس پیامبر حرف می‌زد. از حضرت آدم. ابراهیم. نوح. عیسی و یوسف. پدربزرگ داستان حضرت یوسف را می‌گفت. از برادرانش می‌گفت که به او حسادت کردند. از چاهی که او را درونش انداختند. از کاروانی که عبور می‌کرد. از کسانی که برای خریداری یوسف زیبا صف کشیده بودند. از دربار عزیز مصر. از تهمت. از زندان. از رهایی. از ...
و من از میان داستان‌های پدربزرگ، قصّه‌ی یوسف را بیشتر دوست می‌داشتم. و این شاید برای آن بود که پدربزرگ به قصّه‌ی یوسف که می‌رسید، جور دیگری می‌شد. داستان یوسف را جور دیگری تعریف می‌کرد. حال عجیبی پیدا می‌کرد. چهره‌اش می‌درخشید. صدایش می‌لرزید. صورتش روشن‌تر از همیشه می‌شد. و درست وقتی به آنجای داستان می‌رسید که حضرت یوسف از زندان آزاد می‌شد، چشم‌هایش سرخِ سرخ می‌شد و اشک‌هایش آرام روی صورتش می‌لغزید. من هم از گریه او گریه‌ام می‌گرفت. آن‌وقت خودم را توی بغلش می‌انداختم و می‌گفتم: پدر بزرگ، برای چی گریه می‌کنید؟ من قصّه‌ی یوسف را خیلی دوست می‌دارم، امّا شما هربار که داستان حضرت یوسف را تعریف می‌کنید گریه‌تان می‌گیرد. دیگر هیچ‌وقت قصّه‌ی یوسف را نگویید؛ و پدربزرگ هربار اشک‌هایش را پاک می‌کرد. لبخندی می‌زد. مرا در آغوش می‌فشرد و می‌گفت: من هم داستان یوسف را دوست دارم. من هم یوسف گمگشته را دوست دارم. من هم ...
خوب یادم هست که یک بار وقتی پدربزرگ به اصرار من دوباره مشغول تعریف داستان یوسف بود، وقتی به قسمتی رسید که حضرت را در بازار می‌فروختند و هرکس در حدّ وسع خویش قیمتی را پیشنهاد می‌داد؛ با زبان کودکی از او پرسیدم: پدربزرگ اگر من هم توی آن بازار بودم و همه‌ی اسباب بازی‌هایم را می‌دادم، می‌توانستم یوسف را بخرم؟
پدربزرگ حسابی خنده‌اش گرفت. دستش را بر سرم کشید و گفت: نه پسرم! توی آن بازار تنها عزیز مصر می‌توانست قیمتی را که برای فروش یوسف طلب می‌کردند بدهد. آن وقت مکثی کرد. به آسمان شب چشم دوخت. و زیر لب زمزمه کرد.
امّا یوسف دیگری هست که همه می‌توانند خریدار محبتش باشند. پرسیدم: یک یوسف دیگر؟ مگر یوسف دیگری هم هست؟ پدر بزرگ جواب داد: بله پسرم! یوسف دیگری هم هست. یوسفی که تو هم می‌توانی او را داشته باشی. ذوق‌زده و متعجب گفتم: این یوسفی که می‌گویید مثل حضرت یوسف است؟ به همان زیبایی؟ به همان خوبی و به همان مهربانی؟ پدربزرگ زمزمه کرد: او مهربان‌تر از یوسف است، و البته زیباتر و خوب‌تر. گفتم: چقدر باید بدهیم تا آن یوسف را مال خودمان کنیم؟ باز اشک توی چشم‌های پدربزرگ حلقه زد. باید دلت را بدهی پسرم. برای اینکه او را داشته باشی، باید قسمتی از قلبت را مال او کنی. هرچه بیشتر، بهتر. اگر دلت را به او بدهی، یوسف را به دست می‌آوری. گفتم: یوسف شما کجاست تا دلم را به او بدهم؟ و پدربزرگ در میان گریه گفت: در زندان غیبت پسرم. در زندان غیبت. زندان غیبت.
پدربزرگ سال‌ها پیش فوت کرد. اما خاطره‌ی او و قصّه‌هایش و خاطره‌ی یوسف گمگشته‌اش همواره در ذهن من ماند و امروز می‌دانم، به خوبی می‌دانم که یوسفِ پدربزرگ چه کسی بوده است. ای کاش پدربزرگ همچنان زنده بود. دلم می‌خواست به او بگویم که من بهای یوسف را به اندازه‌ی وسع خویش پرداخته‌ام؛ و یوسف مهربان در تمام این سال‌ها بسیار بیش از بهایی که پرداخته‌ام، بامن، نوکرِ کوچک دلداده‌اش مهربانی کرده است.
تو هم هرکه هستی، می‌توانی به اندازه‌ی وسع خویش خریدار مهربانی یوسف باشی. او دست رد به سینه‌ی هیچ‌کس نخواهد زد. کافی است بهای محبّتش را بپردازی؛ یعنی قسمتی از سرزمین قلبت را به نام او کنی. هرچه بیشتر، بهتر. خوشا به حالت، اگر سند تمام سرزمین دلت را به نام یوسف کنی. یوسف خوب. یوسف مهربان. یوسف دوست داشتنی. یوسف غائب.

مهدی مهدی مهدی ...


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/3/22:: 7:0 عصر     |     () نظر

چه کسانی مستحق شفاعتند؟

بدان که ـ خداوند شفاعت شافعان را به من و تو روزی گرداند ـ جز اهل ایمان کسی شایستگی و استحقاق شفاعت ندارد، چنانکه خداوند متعال می فرماید:?لا یشفعون إلا لمن ارتضی?(1)؛ شفاعت نمی کنند مگر برای آنکه خدا پسندد. که در تفسیر البرهان و غیر آن از امام کاظم و امام رضا(ع) آمده: یعنی شفاعت نکنند مگر برای آن که خداوند دینش را پسندیده است.(2)
اضافه بر این که خلاف این مطلب را در بین علمای امامیه ندیده ام، روایاتی نیز بر آن دلالت دارد:
در بحار از حضرت صادق(ع) روایت شده که فرمود: مؤمن برای رفیق خودش شفاعت می کند مگر اینکه ناصبی باشد، که اگر هر پیامبر مرسل و فرشته ی مقرب برای یک نفر ناصبی شفاعت کنند شفاعت داده نمی شود.(3)
و در حدیث دیگری از آن حضرت است: همسایه برای همسایه اش و دوست برای دوستش شفاعت می کند، و چنانچه فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل در حق یک ناصبی شفاعت کنند شفاعتشان پذیرفته نیست.(4)
و در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) درباره ی آیه ی شریفه ی :? لا یملکون الشفاعة إلا من اتخذ عند الرحمن عهدا?(5)؛ شفاعت ندارد مگر آن که نزد پروردگار پیمانی بسته باشد. فرمود: شفاعتشان پذیرفته شده نیست و شفاعت نمی شود برای آنها، و شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که نزد خداوند پیمانی بسته باشد، مگر برای کسی که به جهت ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) و امامان بعد از او(ع) اجازه داده شود، که پیمان نزد خداوند همین است...(6)
و پر واضح است که مؤمنین دو دسته اند: یکی صالحان و اطاعت کاران و دیگر معصیت کاران. حال این سؤال مطرح می شود که آیا شفاعت شامل حال نیکوکاران و معصیت کاران هر دو می شود یا اختصاص به نیکوکاران یا معصیت کاران دارد؟ چند قول است و حق همان قول اول است؛ یعنی شمول و فراگیری شفاعت نسبت به هر دو طایفه ی نیکوکاران و معصیت کاران. نسبت به نیکوکاران شفاعت موجب زیاد شدن ثواب و بالا رفتن درجات است و نسبت به معصیت کاران، مایه ی رهایی از عقوبت و دفع ضررها یا به اضافه ی رستگاری به منافع.
از روایت ابوایمن ـ که در نکته ی دوم گذشت که :?هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که در روز قیامت نیازمند شفاعت محمد(ص) است? ـ این استفاده می شود که همه ی مؤمنین حتی اطاعت کنندگان، بلکه پیامبران گذشته و صالحان از امتهای پیشین نیز محتاج به شفاعت رسول اکرم(ص) می باشند، چون عبارت حدیث عام است و همه را شامل می شود. البته معلوم است که نیاز صلحا به شفاعت آن حضرت نه براب برداشته شدن عذاب است چون زمینه و جایی برای عذاب آنان نیست، بلکه این شفاعت برای بالا رفتن درجات و فزونی عنایات است.
در تقویت این روایت، خبری است که در بحارالانوار از امام صادق(ع) آمده که فرمود: هیچ احدی از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت، محتاج شفاعت محمد(ص) است.(7)
ـ در لئالی از امام باقر(ع) آمده که فرمود: دو مؤمنی که در راه خدا با هم بوده اند در بهشت یکی از آنها درجه اش بالاتر از دیگری می شود، پس عرضه می دارد: خدایا! این برادر و هم صحبت من است که مرا به اطاعت تو امر می کرد و به ترک گناهم سوق می داد و به آنچه نزد تو هست ترغیب می نمود، پس بین من و او در این درجه جمع کن. ان گاه خداوند آن دو را در آن درجه قرار می دهد.
این روایت و روایاتی از این قبیل دلالت می کنند که شفاعت شافعان برای افراد صالح از مؤمنین به منظور افزایش ثواب واقع می شود، همچنان که شفاعت برای معصیت کاران واقع می گردد.
اما کسانی که شفاعت را در طلب فزونی ثواب برای اهل طاعت منحصر دانسته اند به ظواهر بعضی از آیات استدلال کرده اند، از جمله:?ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع?(8)؛ برای ستمکاران هیچ دوستی نیست و شفاعت کننده ای که اطاعت شود هم ندارند. و معصیت کار ستمگر است:?و ما للظالمین من أنصار?(9)؛ برای ستمکاران یارانی نیست. ?فما تنفعهم شفاعة الشافعین?(10)؛ پس شفاعت شافعان سودی به حال آنان ندارد.
و جواب همه ی اینها این که: منظور از ظالمین و ستمگران در این آیات و امثال اینها کفار و ناصبین و کسانی که امامان بر حق را از مقامی که خداوند متعال برای آنان قرار داده پایین تر دانسته و دیگران را بر ایشان مقدم داشته اند، و کسانی که در حال جهل به امام زمانشان می میرند و نظایر اینها می باشد که سرانجام امرشان به عدم ایمان منتهی می شود.(11)


پی نوشت:
1ـ سوره ی انبیاء، آیه ی 28 /// 2- البرهان، ج3، ص57 /// 3- بحارالانوار، ج8، ص41 /// 4- همان /// 5- سوره ی مریم، آیه ی 87 /// 6- سوره ی مریم، آیه ی 87 /// 7- بحارالانوار ج8، ص42 /// 8- سوره ی غافر، آیه ی18 /// 9- سوره ی بقره، آیه ی270 /// 10- سوره ی مدثر، آیه ی 48 /// 11- مکیال المکارم، ج1، ص387ـ 394


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/3/19:: 7:0 عصر     |     () نظر

بزرگترین گناه ما

دلم از غصه ات شکسته نما
چشمم از غیر خویش بسته نما

چقدر از مولا و سرپرست خود؛ امام زمان(عج) یاد می کنیم؟!
اندکی تأمل کنیم و جواب این پرسشها را به خودمان بدهیم. چقدر به یاد آقا و مولایی هستیم که هر چه داریم از اوست؟! زنده ایم چون او زنده است، نفس می کشیم چون او نفس می کشد، روزی می خوریم چون او وجود دارد. چقدر درک می کنیم که حتی زندگی ای که خداوند به ما عطا فرموده به برکت وجود آن عزیز است؟! اما ما با او چه کرده ایم؟!!!
ای دوست چند سال از عمرت می گذرد؟!
آیا در این مدت با آقا و مولایت همراه بوده ای؟!
آیا در این زندگی غفلت بار یادی از او کرده ای؟!
چقدر به فکرش بودی؟! چند ثانیه، چند ساعت، چند روز؟! چند بار برای وجود نازنینش دعا کرده ای؟!
اگر تا به حال صدایش زده ای، با خود بیاندیش که آیا فقط برای حل مشکلات خودت نبوده؟!
اصلا با خودت فکر کرده ای که به آن عزیز چه می گذرد؟!
می دانی که چه سختی هایی کشیده؟! چند سال است که وجود مبارکش ظلم و ستم هایی را که ما تنها ذره ای از آنها را می بینیم، تحمل می کند؟! خود ما شیعه ها چقدر دلش را رنجانده ایم؟!
بله تعجب نکن، ما شیعه ها!!! به اصطلاح خودمان شیعه های امیرالمؤمینن(ع)، که خیلی هایمان فقط ادعای شیعه بودن داریم.
آیا تا به حال به غربتش فکر کرده ای؟!
ای شیعه!!! ای شیعه، نکند تو هم فراموشش کرده ای؟!
مواظب باش اشک امام زمانت به خاطر گناه تو جاری نشود!
فکر کن ببین آیا برای آقا و مولایی که همیشه دعاگوی تو بوده، همیشه واسطه شده تا خدا گناهان تو را ببخشد، کاری کرده ای؟!!!
کاش می فهمیدیم که هر روز با گناهانی که با زبانمان، نگاهمان، افکارمان و ... انجام می دهیم، چقدر دل عزیزش را رنجانده ایم.
اگر برای کسی کاری کرده باشیم، انتظار هیچ گونه بی احترامی را از او نداریم و هر لحظه منتظر هستیم تا او محبت ما را جبران کند.
حال در دریای بی کران محبت مولا غرق شده ایم، و هر روز دعایش برای ما، گریه اش برای غم های ما، و دلسوزیهایش چون پدری مهربان، ما را نمک گیر می کند، اما نه او بر ما منت می گذارد و نه ما به فکر تلافی هستیم.
کاش فقط در همین حد بود، کاش دل رنج دیده اش را هر لحظه نمی رنجاندیم، کاش هر لحظه ...
نمی دانم آیا تحمل این همه ظلم نه؛ ذره ای از این مظالم را داریم؟!
نمی دانم اگر از ما در مورد حق امام بپرسند چه باید پاسخ می دهیم؟!
در این دنیا هر کس فقط به فکر خودش است. اگر ذره ای از بدیهایی که تا به حال در حق اربابت کرده ای، حتی با کسانی که ادعا می کنند تو را دوست دارند انجام بدهی، مطمئن باش و شک نکن که رهایت خواهند کرد.
نگو که بدی نکرده ای. نه؛ نگو، اگر در زندگی گناهی هم نکرده باشی که غیر ممکن است، همین غفلت از مولا بزرگترین گناه است. آری، بزرگترین گناه. چرا که همین غفلت منشأ گناهان دیگر ماست.
ولی مطمئن باش با تمام این بدیها امام زمان(عج) هیچ وقت تو را فراموش نکرده و هر وقت صدایش کرده ای، حتی قبل از اینکه صدایش کنی جواب تو را داده و همیشه برای تو دعا می کند.
نمی دانم ما شیعه های بی لیاقتی که حتی ابر جلوی روی خورشید تابان امامت را نمی بینیم؛ نباید از خودمان خجالت بکشیم؟!!!


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/3/6:: 11:0 صبح     |     () نظر

ما پشتیبان شما هستیم

برادر سید محمد شیرازی نقل می کند:
یکی از تشرفات ایشان در سرداب مطهر سامرا بود. یک مدتی حرم سامرا خیلی غریب شد و شیعیان کم به زیارت می رفتند. مرحوم برادرم در ماه رمضان یک برنامه ای راه انداختند و تشویق کردند که بعد از نماز ظهر و عصر که روزه ها باطل نشود به سامرا برویم. یک روز که با این ماشینها به سامرا رفته بودیم من در خدمت مرحوم برادرم به سرداب مطهر حضرت رفتیم زیرا درب سرداب را شب می بستند ولی حرم تا صبح باز بود.
آن موقع نماز مغرب را مرحوم برادرم در صحن حضرت هادی(ع) اقامه می کردند و بعد از افطار می رفتند. موقع غروب که به سرداب رفته بودیم شاید دو سه نفری بیشتر در انجا نبودند و همه برای نماز رفته بودند و مرحوم برادرم هم فرمودند شما بروید من می آیم. من احتمال دادم مسئله ای در کار باشد، لذا بالا آمدم و منتظر شدم. چند دقیقه ی بعد ایشان از سرداب بالا آمدند اما حالشان خیلی متغیر و غیر طبیعی بود و موقع نماز هم صدای ایشان صدای معمولی و صاف نبود با اینکه در بقیه ی اوقات حتی تا آخر عمر صدای ایشان صاف بود اما آن شب صدای ایشان جور دیگری بود به ایشان گفتم: چیزی شده؟ فرمودند: نه، (آن موقع زمانی بود که بعثی ها قصد جان ما را کرده بودند و همه ی ما را به اعدام تهدید کرده بودند. عده ای را هم گرفته و حبس نموده بودند. خلاصه هر لحظه ممکن بود علیه ما کاری کنند) ما در چنین وضعیتی به سر می بردیم بعده ها ایشان به مناسبتی قضیه ی آن شب را فرمودند که پس از توسلات ایشان حضرت امام عصر(عج) به ایشان فرموده بودند « شما کار خودتان را بکنید ما هم پشتیبان شما هستیم و بلایی سرتان نمی آید.»(1)

پی نوشت:
1ـ ملاقات با امام عصر(ع)، ص93


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/3/4:: 11:0 صبح     |     () نظر

تا چند
تماشاگر این عصر پر آشوب
چون قلب صبورت دل پر
حوصله ای نیست
مولا جان دلتنگم؛ مثل خاکهای
غریب بقیع.
مثل همان خاکهایی که فقط اشکهای تو
در دلشان نقش می بندد. آقا! هر روزی که می گذرد
زخمی بر دلمان می زنند. مولا شیعه ها خیلی غریب
هستند. مدینه نرفته ام و دوست ندارم بدون تو پای
در آن سرزمین غربت بار بگذارم. مولا! محدودیت تا
کی؟! غربت تا چند...
ظلم و جور این ظالمان از
خدا بی خبر ما را از مزار مادرمان دور ساخت،
علی(ع) را مجبور کرد که قبر زهرا(س) را مخفی
بدارد. حالا فرزندان ناپاک آن وحشیهای از دین
برگشته، هر گونه توهین و افترا که می توانند به
شیعیان شما می بندند، شیعیانتان را از خواندن
زیارت برای ائمه ی معصوم مدفون در بقیع منع می
کنند، حتی به دلشکسته های غریب اجاره ی اشک ریختن
نمی دهند. اما تا به حال دیدن مزار پدرانت از دور
تصلی بخش دلهای غریبمان بود که به تازگی آن را نیز
برایمان حرام دانسته اند.
آقا جان غربت تا کی؟!
تا کی باید این کافران و ملحدان ما را کافر
بنامند، آقا جان سکوت تا چند...
غریب مدینه می
دانم دلت بیشتر از همه گرفته، آیا هنوز وقت جمعه ی
«أمن یجیب» نرسیده؟ آقا دلمان برای بوسیدن قبر
مادرت تنگ شده. آقا بیا طاقتمان طاق شد از این همه
غربت.


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/2/24:: 11:0 صبح     |     () نظر

تا چند
تماشاگر این عصر پر آشوب
چون قلب صبورت دل پر
حوصله ای نیست
مولا جان دلتنگم؛ مثل خاکهای
غریب بقیع.
مثل همان خاکهایی که فقط اشکهای تو
در دلشان نقش می بندد. آقا! هر روزی که می گذرد
زخمی بر دلمان می زنند. مولا شیعه ها خیلی غریب
هستند. مدینه نرفته ام و دوست ندارم بدون تو پای
در آن سرزمین غربت بار بگذارم. مولا! محدودیت تا
کی؟! غربت تا چند...
ظلم و جور این ظالمان از
خدا بی خبر ما را از مزار مادرمان دور ساخت،
علی(ع) را مجبور کرد که قبر زهرا(س) را مخفی
بدارد. حالا فرزندان ناپاک آن وحشیهای از دین
برگشته، هر گونه توهین و افترا که می توانند به
شیعیان شما می بندند، شیعیانتان را از خواندن
زیارت برای ائمه ی معصوم مدفون در بقیع منع می
کنند، حتی به دلشکسته های غریب اجاره ی اشک ریختن
نمی دهند. اما تا به حال دیدن مزار پدرانت از دور
تصلی بخش دلهای غریبمان بود که به تازگی آن را نیز
برایمان حرام دانسته اند.
آقا جان غربت تا کی؟!
تا کی باید این کافران و ملحدان ما را کافر
بنامند، آقا جان سکوت تا چند...
غریب مدینه می
دانم دلت بیشتر از همه گرفته، آیا هنوز وقت جمعه ی
«أمن یجیب» نرسیده؟ آقا دلمان برای بوسیدن قبر
مادرت تنگ شده. آقا بیا طاقتمان طاق شد از این همه
غربت.


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/2/23:: 7:0 صبح     |     () نظر

تا چند
تماشاگر این عصر پر آشوب
چون قلب صبورت دل پر
حوصله ای نیست
مولا جان دلتنگم؛ مثل خاکهای
غریب بقیع.
مثل همان خاکهایی که فقط اشکهای تو
در دلشان نقش می بندد. آقا! هر روزی که می گذرد
زخمی بر دلمان می زنند. مولا شیعه ها خیلی غریب
هستند. مدینه نرفته ام و دوست ندارم بدون تو پای
در آن سرزمین غربت بار بگذارم. مولا! محدودیت تا
کی؟! غربت تا چند...
ظلم و جور این ظالمان از
خدا بی خبر ما را از مزار مادرمان دور ساخت،
علی(ع) را مجبور کرد که قبر زهرا(س) را مخفی
بدارد. حالا فرزندان ناپاک آن وحشیهای از دین
برگشته، هر گونه توهین و افترا که می توانند به
شیعیان شما می بندند، شیعیانتان را از خواندن
زیارت برای ائمه ی معصوم مدفون در بقیع منع می
کنند، حتی به دلشکسته های غریب اجاره ی اشک ریختن
نمی دهند. اما تا به حال دیدن مزار پدرانت از دور
تصلی بخش دلهای غریبمان بود که به تازگی آن را نیز
برایمان حرام دانسته اند.
آقا جان غربت تا کی؟!
تا کی باید این کافران و ملحدان ما را کافر
بنامند، آقا جان سکوت تا چند...
غریب مدینه می
دانم دلت بیشتر از همه گرفته، آیا هنوز وقت جمعه ی
«أمن یجیب» نرسیده؟ آقا دلمان برای بوسیدن قبر
مادرت تنگ شده. آقا بیا طاقتمان طاق شد از این همه
غربت.


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/2/23:: 7:0 صبح     |     () نظر

تا چند
تماشاگر این عصر پر آشوب
چون قلب صبورت دل پر
حوصله ای نیست
مولا جان دلتنگم؛ مثل خاکهای
غریب بقیع.
مثل همان خاکهایی که فقط اشکهای تو
در دلشان نقش می بندد. آقا! هر روزی که می گذرد
زخمی بر دلمان می زنند. مولا شیعه ها خیلی غریب
هستند. مدینه نرفته ام و دوست ندارم بدون تو پای
در آن سرزمین غربت بار بگذارم. مولا! محدودیت تا
کی؟! غربت تا چند...
ظلم و جور این ظالمان از
خدا بی خبر ما را از مزار مادرمان دور ساخت،
علی(ع) را مجبور کرد که قبر زهرا(س) را مخفی
بدارد. حالا فرزندان ناپاک آن وحشیهای از دین
برگشته، هر گونه توهین و افترا که می توانند به
شیعیان شما می بندند، شیعیانتان را از خواندن
زیارت برای ائمه ی معصوم مدفون در بقیع منع می
کنند، حتی به دلشکسته های غریب اجاره ی اشک ریختن
نمی دهند. اما تا به حال دیدن مزار پدرانت از دور
تصلی بخش دلهای غریبمان بود که به تازگی آن را نیز
برایمان حرام دانسته اند.
آقا جان غربت تا کی؟!
تا کی باید این کافران و ملحدان ما را کافر
بنامند، آقا جان سکوت تا چند...
غریب مدینه می
دانم دلت بیشتر از همه گرفته، آیا هنوز وقت جمعه ی
«أمن یجیب» نرسیده؟ آقا دلمان برای بوسیدن قبر
مادرت تنگ شده. آقا بیا طاقتمان طاق شد از این همه
غربت.


کلمات کلیدی: آل یاسین


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 88/2/23:: 7:0 صبح     |     () نظر
<      1   2   3      >


www.b-a-h-a-r-2-0.sub.ir رفتن به بالای صفحه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن