دانش، زندگانی اسلام و ستون ایمان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
زورخانه - منوچهر عطاءالهی
پیوندها
  
رخداد غدیر در ذى‏حجه سال دهم هجرى، تنها یک حادثه تاریخى نیست؛

غدیر، تنها نام یک سرزمین نیست، یک تفکر است؛

نشانه‏اى است از تداوم خط نبوت؛

چشمه‏اى است که تا پایان هستى مى‏جوشد؛

غدیر، روز اکمال دین، اتمام نعمت و موجب خشنودى خداست؛

روز بزرگ، روز گشایش و روز تکامل است؛

غدیر، نه تاریخ است، نه جغرافیا و نه روایت، بلکه ولایت است؛

پیشوند غدیر، رسالت است و پسوند آن، ولایت و امامت.

پیام تبریک
غدیر، سرچشمه همیشه‏جوشان ولایت است که از سینه تفتیده «خم» به جام محبت دوست‏داران پیامبر و خاندانش جارى است. غدیر، شایسته هر ثناست که وحى از او پیراست و محمد بدو آراست و اسلام از او برخاست. غدیر، تفسیر بدر و احد و شأن نزول صفین و نهروان است. بدر، عدالت مى‏خواست؛ احد، شجاعت آرزو مى‏کرد؛ خیبر تماشاى صداقت را تمنا داشت و غدیر، آمین آن همه ثنا و دعا بود. غدیر، روز انسان است. غدیر، تداوم رسالت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در ولایت على علیه‏السلام است. غدیر، عید پیمان و میثاق و عهد است. غدیر، عید عدالت و رهبرى است. عید امامت و ولایت بر عاشقان مبارک باد.

کوثرى از مِىِ غدیر
پیامبر در سال دهم هجرت حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذى‏حجه که قافله‏هاى بسیارى پیش از پیامبر حرکت مى‏کردند و عده‏اى از پسِ حضرت مى‏آمدند، پیامبر به سرزمین غدیر خم رسید. او به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، آنان که رفته‏اند، بازآیند و آنان که نیامده‏اند، برسند. سپس بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خداى را سپاس گفت و از اینکه به زودى از میان آنان خواهد رفت، خبر داد. سپس از آنان خواست درباره چگونگى ابلاغ رسالت وى گواهى دهند. مردمان فریاد برآوردند: شهادت مى‏دهیم که تو پیام حق را ابلاغ کردى، نصیحت کردى و جهاد نمودى. خداوند تو را پاداش نیکو دهد.

آن‏گاه از جایگاه والاى خود در میان امت سخن گفت و از آنان بر اولویت خود گواه خواست و پس از شنیدن پاسخ‏هاى یک‏صدا و بلند، دست على علیه‏السلام را گرفت و با شکوهى شگرف و فریادى رسا فرمود: «من کنت مولا فعلى مولاه.» سه بار این جمله را تکرار و بر یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.

ویژگى‏هاى على علیه‏السلام از دیدگاه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بارها با اشاره به موقعیت معنوى امام على علیه‏السلام ، بر فضیلت‏هاى آن حضرت و وصى بودن ایشان تأکید ورزیده است. آن حضرت در گفتارى به دخترش، فاطمه علیهاالسلام مى‏فرماید: «اى فاطمه! آیا خشنود نیستى من تو را به همسرى کسى درآوردم که اسلامش پیش‏تر از دیگران و دانشش بیشتر از همگان است؟ به راستى، خداى تعالى به اهل زمین توجه فرمود و از میان ایشان، پدرت را برگزید و او را پیامبر قرار داد. بعد دوباره به آنها توجه فرمود و از ایشان شوهرت را برگزید و او را وصى قرار داد.» سپس رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «اى فاطمه! به راستى براى على فضیلت‏هایى است که هیچ‏کس آن را ندارد: تو که بانوى زنان بهشتى، همسر او هستى. دو نتیجه و زاده رحمت، حسن علیه‏السلام و حسین علیه‏السلام که فرزندزادگان من هستند، فرزندان او هستند. برادرش، جعفر بن ابى‏طالب کسى است که با دو بال در بهشت آراسته گردیده است و با فرشتگان هر کجا خواهد، پرواز مى‏کند. علم اولین و آخرین نزد اوست. او نخستین کسى است که به من ایمان آورد. او آخرین کسى است که هنگام مرگ با من دیدن مى‏کند. او وصى من و وارث همه اوصیاست».

غدیر در قرآن
آیه‏اى که پیش از اعلام رسمى ولایت امیر مؤمنان على علیه‏السلام نازل شد، از یک‏سو، بیان‏گر اهمیت فوق‏العاده غدیر و از سوى دیگر، نشان‏دهنده نگرانى‏هاى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره است: «اى پیامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان و اگر [این کار را[ نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى. خداوند تو را از [خطرهاى احتمالى [مردم نگه مى‏دارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‏کند.» قرآن کریم، آشکارا اعلام نشدن ولایت على علیه‏السلام را با ناتمام ماندن رسالت الهى برابر مى‏داند و در مقابل نگرانى‏هایى که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشت، وعده حفظ و حراست به ایشان داده مى‏شود.

آیه‏اى که پس از اعلام ولایت امام على علیه‏السلام در غدیر نازل شد، موجى از شادى را در دل‏هاى مؤمنان پدید آورد و آرامش و اطمینان خاطر به آنان بخشید: «امروز کافران از [زوال] دین شما ناامید شدند. بنابراین، از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمت‏ها را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین [جاودان] شما پذیرفتم».

غدیر در کلام معصومان علیهم‏السلام
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
شیخ صدوق در کتاب امالى، روایتى از امام باقر علیه‏السلام و آن حضرت از پدران پاکش نقل مى‏کند که روزى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رو به امیر مؤمنان على علیه‏السلام کرد و فرمود: «اى على! خداوند آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ را درباره ولایت تو بر من نازل کرد، تا آن را تبلیغ کنم. به یقین، کسى که خدا را بدون ولایت تو ملاقات کند، عملش باطل است».

حضرت فاطمه علیهاالسلام
از فاطمه زهرا علیهاالسلام پرسیدند که آیا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیش از رحلتش درباره امامت امیر مؤمنان على علیه‏السلام چیزى فرمود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «عجبا! آیا روز غدیرخم را فراموش کرده‏اید؟»

امام حسن علیه‏السلام
امام حسن علیه‏السلام فرمود: امت مسلمان از پیامبر شنیدند که درباره پدرم فرمود: او براى من همچون هارون براى موسى علیه‏السلام است. همچنین دیدند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را در غدیرخم به عنوان امام نصب کرد.

امام حسین علیه‏السلام
امام حسین علیه‏السلام پیش از مرگ معاویه، خانه خدا را زیارت کرد. سپس بنى‏هاشم را گرد آورد و فرمود: آیا مى‏دانید پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، على علیه‏السلام را در روز غدیرخم به جانشینى خود برگزید؟ همگى گفتند: بله.

امام زین العابدین علیه‏السلام
ابن اسحاق، تاریخ‏نگار معروف مى‏گوید: به على بن حسین علیه‏السلام گفتم: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» یعنى چه؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا به مردمان خبر داد که امام بعد از خودش، امیر مؤمنان على علیه‏السلام است.

امام محمدباقر علیه‏السلام
اَبان بن تَغلب مى‏گوید: از امام باقر علیه‏السلام درباره این سخن رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» پرسیدم. آن حضرت در پاسخ پیامبر فرمود: به مردمان گفت که امیر مؤمنان على علیه‏السلام در میان مردم، جاى‏گزین من خواهد بود.

امام صادق علیه‏السلام
در دوران زندگى امام صادق علیه‏السلام بر اثر جوّ مناسبى که براى نشر معارف اهل بیت علیهم‏السلام پیش آمد، حدیث غدیر بیش از همه دوره‏ها مطرح شده است. آن حضرت درباره روز غدیر مى‏فرماید: «رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غدیر خم براى امیر مؤمنان على علیه‏السلام پیمان گرفت و مردم به ولایت او اقرار کردند. خوشا به حال آنان که بر ولایت او ثابت‏قدم ماندند و واى بر کسانى که آن پیمان را شکستند».

امام کاظم علیه‏السلام
در روزهایى که امام کاظم علیه‏السلام در زندان بود، روزى هارون، خلیفه عباسى ایشان را احضار کرد و درباره ولایت اهل بیت علیهم‏السلام بر مردم پرسید. حضرت فرمود: ما مى‏گوییم ولایت همه خلایق با ماست. دلیل ما، سخن پیامبر در غدیر خم است که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه».

امام حسن عسکرى علیه‏السلام
حسن بن ظریف مى‏گوید: به امام عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم معناى سخن پیامبر درباره امیر مؤمنان على علیه‏السلام چیست که فرمود: «من کنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه.» حضرت فرمود: مقصود حضرت آن بود که او را نشانه‏اى قرار دهد که هنگام اختلاف، حزب خداوند با آن شناخته شوند.

پاس‏داشت غدیر؛ سنت نبوى
جوامع بشرى نیازمند یادآورى و حضور همیشگى هویت‏هاى فرهنگى و اصالت‏هاى معنوى است. زنده نگه داشتن شعایر الهى، رسالتى است که مرزبانان عقیده و ایمان، از جمله رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر آن تأکید داشته‏اند. از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است که فرمود: «به من تبریک بگویید؛ زیرا خداوند مرا به پیامبرى و اهل‏بیتم را به امامت ممتاز ساخته است».

در روایت دیگرى پس از ذکر حدیث غدیر آمده است: «سپس رسول گرامى در خیمه مخصوص خویش نشست و به امیر مؤمنان على علیه‏السلام دستور داد در خیمه دیگرى بنشیند و به مردم امر فرمود به حضور على علیه‏السلام برسند و به او تبریک بگویند.» اینک و در عصر ما، شناختن مرزهاى بلند غدیر، بازگویى این شکوه و جشن و سرور این عید بزرگ، در راستاى آن پاس‏داشت است.

آداب غدیر
در تاریخ اسلام، غدیر و امامت همان اندازه اهمیت دارد که روز مبعث؛ زیرا غدیر، امامت را به وجود آورد و ادامه رسالت بود. حاج میرزا جواد ملکى تبریزى در این‏باره مى‏نویسد: «روز غدیر نسبت به مبعث، به منزله باطن از ظاهر و به منزله روح از انسان است؛ زیرا هر چه در مبعث از خیر و سعادت وجود دارد، مشروط به ولایت امیر مؤمنان و امامان است».

به دلیل اهمیت عید غدیر به عنوان بزرگ‏ترین و مهم‏ترین اعیاد اسلامى است که آداب بى‏شمارى براى آن بیان شده است. فراوانى آداب و اعمال این روز، با اعمال هیچ روزى قابل مقایسه نیست و در این آداب و اعمال، همه گروه‏ها مورد خطاب قرار گرفته‏اند. از جمله آداب عبادى این روز به نماز شب و روز غدیر، نماز مسجد غدیر، روزه، یاد خدا و پیامبر، زیارت امیر مؤمنان على علیه‏السلام و غسل مى‏توان اشاره کرد.

همچنین جشن و عید گرفتن، تبریک و تهنیت به پیامبر، امیر مؤمنان و یکدیگر، دید و بازدید، صدقه دادن، دیدار با رهبرى و بیعت و اتحاد و اجتماع، از جمله آداب اجتماعى و سیاسىِ سفارش شده در این روز است.

تبریک و تهنیت غدیر
سنت دیرینه در غدیر، تبریک خاص آن است که مفاهیم والاى این روز را بازتاب مى‏دهد. امام صادق علیه‏السلام فرمود: «هرگاه در این روز، برادر مؤمن خود را ملاقات کردى، بگو: شکر خداى که ما را به این روز گرامى داشته و از مؤمنان و وفاداران به پیمانى قرار داده است که با ما بسته و ما را از منکران و تکذیب‏کنندگان روز قیامت قرار نداده است».

امام رضا علیه‏السلام نیز فرمود: «در این روز به یکدیگر تبریک و تهنیت بگویید و هرگاه برادر مؤمن خود را ملاقات کردید، بگویید: سپاس خدایى را که ما را از تمسک کنندگان به ولایت امیر مؤمنان على علیه‏السلام قرار داده است».

شکوه غدیر در شعر و ادب پارسى
فردوسى

حماسه‏سراى بزرگ ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسى مى‏گوید:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى  خداوند امر و خداوند نهى 
که من شهر علمم، على‏یم در است  درست این سخن گفتِ پیغمبر است 
گواهى دهم این سخن راز اوست  تو گویى دو گوشم به آواز اوست 
اگر چشم دارى به دیگرسراى  به نزد نبى و وصى گیر جاى 
منم بنده اهل‏بیت نبى  ستاینده خاک پاى وصى 
خود آن روز نامم به گیتى مباد  که من نام حیدر نیارم به یاد 
بر این زادم و هم بر این بگذرم  یقین دان که خاک پىِ حیدرم 

حکیم توس در این ابیات هرگاه از امام على علیه‏السلام یاد مى‏کند، بیش از هر وصف دیگر، بر وصایت ایشان تأکید مى‏ورزد و از ایشان با عنوان وصى یاد مى‏کند.

مولوى

جلال‏الدین محمد مولوى بلخى در دیوان شمس تبریزى مى‏گوید:

تا صورت پیوند جهان بود، على بود  تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود 
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود  سلطان سخا و کرم و جود، على بود... 
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس  در خوان جهان پنجه نیالود، على بود 
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن  کردش صفت عصمت و بستود، على بود 

مولانا در این غزل، مولا على علیه‏السلام را با اوصافى همچون ولى، وصى و معصوم به نص قرآن ستایش مى‏کند. او در دفتر ششم مثنوى به تفسیر حدیث «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» مى‏پردازد و مى‏گوید:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد  نام خود و آن على مولا نهاد 
گفت هر کس را منم مولا و دوست  ابن عمّ من، على، مولاى اوست 

سعدى

شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى در قصیده‏اى، امیر مؤمنان را سردار اتقیا و معصوم معرفى مى‏کند:

کسى را چه زور و زَهره که وصف على کند  جبار در مناقب او گفته: هل اتى... 
دیباچه مروت و سلطان معرفت  لشکرکش فتوت و سردار اتقیا 
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست  ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى 

حافظ

لسان الغیب، حافظ در غزلى که زبانزد خاص و عام است، مى‏گوید:

اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش  پیوسته در حمایت لطف الاه باش 
آن را که دوستى على نیست، کافر است  گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش 
امروز زنده‏ام به ولاى تو یا على  فردا به روح پاک امامان گواه باش 

و در قصیده نخست که دیباچه دیوان نیز محسوب مى‏شود، مى‏گوید:

... نوشته بر در فردوس کاتبان قضا  نبى رسول و ولى‏عهد حیدر کرّار 
امام جنى و انسى على بُوَد که على  ز کل خلق فزون است از صغار و کبار 
على، امام و على، ایمن و على، ایمان  على، امین و على، سرور و على، سردار... 
على ز بعد محمد ز هر که هست، بهْ است  اگر تو مؤمن پاکى، بکن بر این اقرار... 

حافظ شیرازى در این اشعار، به پیروى از احادیث معتبر و روایت‏هاى متواتر، امام على علیه‏السلام را ولى عهد رسول، امام انس و جن و برترین فرد پس از محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏داند.

کسایى مروزى

کسایى مروزى از شاعران قرن چهارم مى‏گوید:

فهم کن گر مؤمنى فضل امیرالمؤمنین  فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضاى پاک‏دین 
فضل آن کس کز پیمبر بگذرى، فاضل‏تر اوست  فضل آن رکن مسلمانى، امام‏المتقین... 
لافتى الاّ على برخوان و تفسیرش بدان  یا که گفت و یا که داند گفت جز روح‏الامین؟ 
آن نبى، وز انبیا کس نى به علم، او را نظیر  وین ولى، وز اولیا کس نى به فضل، او را قرین 
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع  وین امام امت آمد وز همه امت گزین 

ناصر خسرو قبادیانى

ناصر خسرو، از شاعران قرن پنجم درباره غدیر مى‏سراید:

با خرد باش یک‏دل و همسر  چون نبى با على به روز غدیر 

و در چکامه‏اى بلند سروده است:

آن‏که معروف به او شد به جهان روز غدیر  وز خداوند ظفر خواست پیمبر به دعاش 
هر خردمند بداند که بدین وصف على است  چو رسید این همه اوصاف به گوش شنواش 

و نیز گوید:

ندانم جز این عیب مر خویشتن را  که بر عهد معروف روز غدیرم 

حزین لاهیجى

حزین لاهیجى از شاعران قرن دوازدهم مى‏سراید:

آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم  با درد و غم عشق سرشتند خمیرم... 
مستى مرا نیست به دنبال خمارى  پیمانه‏کش میکده خمّ غدیرم... 
مى‏گویم و دانم که ره رسم و ادب نیست  نامى که بُوَد صیقل زنگار ضمیرم 
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اول  ایمان من و دین من و هادى و پیرم 
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش  بگرفته بلندى سخن عرشْ‏سریرم 

ملک الشعراى بهار

ملک الشعراى بهار در وصف غدیر خم سروده است:

در غدیر خم امروز، باده‏اى به جوش آمد  کز صفاى او روشن، جان باده‏نوش آمد 
وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد  کان صنم که از عشاق، برده عقل و هوش آمد 

با هیولىِ توحید، در لباس انسانى

در غدیر خم یزدان، گفت مَر پیمبـر را  کز پى کمال دین، شو پذیره حیـدر را 
پس پیمبر اندر دشت بر نهـاد منبـر را  برد بر سر منبر، حیدر فلک‏فر را 

شد جهان دل روشن، زان دو شمس روحانى

گفت بشنوید اى قوم! قول حق تعالى را  هم به جان بیاویزید گوهر تولاّ را 
پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را  این وصى بر حق را، این ولىّ والا را 

با رضاى او کوشید در رضاى یزدانى

بأبى أنت و امّى بأبى أنت و امّى على اى قبله حاجات على اى قبله حاجات در این غم نگشوده است بأبى أنت و امّى کان نه سهل است و نه آسان بأبى أنت و امّى کر و کور است و عزازیل بأبى أنت و امّى3

سید محمد حسین شهریار

شهریار مُلْکِ شعر و سخن در غدیریه‏اى که به صورت مستزاد سروده مى‏گوید:


یا على نام تو بردم نه غمى ماند و نه همّى گوییا هیچ نه همّى به دلم بوده، نه غمّى تو که از مرگ و حیات، این همه فخرى و مباهات گویى آن دزد شقى تیغ نیالوده به سمّى گویى آن فاجعه دشت بَلا هیچ نبوده است سینه هیچ شهیدى نخراشیده به شمّى حق اگر جلوه با وجه اَتَم کرده در انسان به خودِ حق که تو آن جلوه با وجه اَتَمّى منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل با کر و کور چه عید و چه غدیرى و چه خمّى معرفى کتاب

1. قطره‏اى از دریا، محمدحسین صفاخواه، انتشارات قدیانى، 2 جلد.

این کتاب، مجموعه داستان‏هاى کتاب ارزشمند الغدیر، اثر جاودانه علامه امینى است و با توجه به ساختار داستانى در نظر جوانان و عموم، خواندنى است.

2. حساس‏ترین فراز تاریخ، جمعى از دبیران دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.

بخشى از سرفصل‏هاى این کتاب عبارتند از: داستان غدیر، اهمیت غدیر در تاریخ، غدیر در کتاب خدا، عید غدیر، صحنه تاریخى غدیر، امواج غدیر و... .

3. غدیر، برکه‏اى و دریایى، جواد نعیمى، سازمان تبلیغات اسلامى.

این کتاب افزون بر قطعات زیباى ادبى درباره غدیر، در بخشى با عنوان چکاد بى‏کرانه دریا، به زندگى امیرمؤمنان على علیه‏السلام پرداخته است.

4. دریا در غدیر، سید حسن ثابت محمودى (سهیل)، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى.

این کتاب مجموعه اشعار گوناگون غدیر در قالب‏هاى گوناگون است.

5. ارمغان غدیر، سید عبدالله فاطمى‏نیا، انتشارات سروش.

نوشتن چهل حدیث به عنوان سنتى برگرفته از اسلام، دانشمندان ما را از گذشته به این امر مفید وادار کرده است. همین سنت، استاد فاطمى‏نیا را به نگارش ارمغان غدیر خوانده که با همت انتشارات سروش به یک چهل حدیث زیبا تبدیل شده است.

6. بعثت، غدیر، عاشورا، محمدرضا حکیمى، فجر.

قلم استوار محمدرضا حکیمى، سابقه نیم‏قرن دفاع از ارزش‏ها را در پرونده خود دارد. نمایه‏هاى این کتاب به این شرح است: بعثت، غدیر، رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، شهادت امام علیه‏السلام ، ولادت امام مجتبى علیه‏السلام ، عاشورا، امام صادق علیه‏السلام ، امام زمان و... .

7. اسرار غدیر، محمدباقر انصارى، نشر مولود کعبه.

بخشى از فهرست مطالب این کتاب عبارتند از: گزارش تحلیلى و لحظه‏اى واقعه غدیر، گوشه‏اى از ناگفته‏ها، تحقیقى در خطبه غدیر، یک دوره کامل تاریخ غدیر، تصویرى از تشکل جامعه اسلامى در دهه اول هجرى و... .

غدیر در آیینه کتاب
این کتاب، آیینه‏اى است از کتاب‏هاى غدیرى که در 304 صفحه، اطلاعات 267 کتاب را به زبان‏هاى فارسى، عربى، انگلیسى وارد و گردآورى کرده است.

براى رسانه
الف) متن برنامه
امروز بگو، مگر چه روز است؟  تا گویمت این سخن به اکرام 
موجود شد از براى امروز  آغازِ وجود تا به انجام 
امروز ز روى نصّ قرآن  بگرفت کمال، دین اسلام 
امروز به امر حضرت حق  شد نعمت حق به خلق اتمام 

* * *

حاجیان در طوافند. ابراهیم حج، تبر بر دوش، در اندیشه شکستن آخرین بت‏هاى سیاه است. زمزم، زمزمه مى‏کند و نسیم، هروله‏کنان، سعى صفا و مروه در پیش گرفته و این همه، در جارى غدیر، به هم پیوسته‏اند تا دوباره بازوى وحى را در دست نبى به تماشا بنشینند و بر نگارینه تاریخ نقش کنند.

تاریخ به تماشاى اقیانوس غدیر ایستاده است که مى‏خروشد و گنداب‏هاى کهنه را از بستر بیدار مى‏کند و با خود مى‏برد. ابراهیم، تبر به دست ایستاده، مریم، آغوش گشوده، اسماعیل مى‏خندد و هاجر، اشک شادمانى مى‏چکاند و همه و همه توفندگى نگاه مردى از تبار آفتاب را تماشا مى‏کنند که غدیر، میزبان اوست. همو که خورشید را مهمان کلبه کوچک بشر کرده است، بازوى جانشین او را در دست مى‏فشرد و تاج ولایت را بر سرش مى‏نهد. سلام خدا بر تو اى آخرین فرستاده و بر تو اى بهترین جانشین امت، على علیه‏السلام .

* * *

هوا بسیار گرم است، به گونه‏اى که مردم لباس‏ها را زیر پا و روى سرشان گذاشته‏اند. نماز برپا شد و پیامبر بر بالاى منبر ایستاد، ولى روى منبر دو نفر دیده مى‏شوند که شگفت‏آور است؛ مردم با دقت نگاه مى‏کنند.

آرى، على بن ابى‏طالب است. او چرا بالا رفته و کنار پیامبر خدا ایستاده است؟ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آیه تبلیغ را قرائت و سپس حدیث ثقلین را بیان کرد: «هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و در عمل به فرمان آن دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى‏شوید.» در این هنگام بود که دست مبارک على، عشق دو عالم، بالا رفت و پیامبر فرمود: «اى مردم! سزاوارتر از مؤمنان از خود آنها کیست؟» همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. آن‏گاه فرمود: «خدا، مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و من به آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر کس من سرپرست و مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست و کسانى که او را دشمن بدارند، دشمن‏بدار...».

* * *

چادرنشینى در مسجد مدینه نزد پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول‏الله! حاجیان قوم ما که در حجة‏الوداع همراه شما بوده‏اند، براى ما خبر آوردند که در بازگشت از حج در غدیر خم، ولایت و اطاعت على علیه‏السلام را واجب کرده‏اى. آیا این دستورى از سوى توست یا از طرف خدا؟ حضرت فرمود: «از سوى خدا، و خداى تعالى، ولایت او را هم بر اهل آسمان و هم اهل زمین واجب کرده است».

* * *

حافظ ابوعبید هروى در تفسیر غریب القرآن روایت مى‏کند: «پس از آنکه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غدیر خم به امر الهى، ولایت على علیه‏السلام را تبلیغ فرمود و این امر در همه جا شایع و منتشر شد، جابر بن نَضر بن حارث آمد و خطاب به پیامبر گفت: به ما از طرف خداوند امر کردى که به یگانگى خداوند و رسالت تو گواهى بدهیم و نماز و روزه و حج و زکات را انجام دهیم. همه را از تو پذیرفتیم، ولى تو به اینها بسنده نکردى، تا اینکه بازوى پسر عمّت را گرفتى و بلند کردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: من کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه. آیا این امر از طرف توست یا از سوى خداوند؟ رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «قسم به خداوندى که معبودى جز او نیست، این امر از طرف خداوند است.» او پس از شنیدن این سخن، به سوى شتر خود روان شد، در حالى که مى‏گفت: بار خدایا! اگر آنچه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏گوید راست و حق است، بر ما سنگى از آسمان ببار یا عذابى دردناک به ما برسان!

هنوز به شتر خود نرسیده بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را به دوزخ فرستاد.

* * *

بایستید که آفتاب، روشن شدن ستاره‏اى بى‏بدیل را مژده خواهد داد!

بایستید که امروز، نعمت تمام مى‏شود و دین کامل... . و ایستادند؛ در کنار برکه‏اى که رسالت اقیانوس، در نگاهش مى‏تپید. دست فاتح خیبر بالا مى‏رود و آوایى در فضا مى‏پیچد: «من کنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه».

* * *

اى کوچه‏ها سبز بپوشید! اى کبوتران فرود آیید و بام‏ها را فرش کنید! اى چشمه‏ها! پابرهنه‏تر از همیشه بجوشید. نخستین بارقه‏هاى امامت، بر پنجره‏هاى جانمان تابیدن گرفته است. او حنجره‏هاى مچاله را فریاد خواهد آموخت، خاک‏هاى یتیم را پدرى خواهد کرد و تشنگان مهربانى را دست نوازش خواهد بود.

* * *

گل همیشه بهارم غدیر آمده است  شراب کهنه ما در خم جهان باقى است 
خداى گفت که اَکملتُ دینَکم، آنک  نواى گرم نبى در رگِ زمان باقى است 
قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان  ولایت على و آل، جاودان باقى است 
گل همیشه بهارم بیا که آیه عشق  به نام پاک تو در ذهن مردمان باقى است 

ب) متن زیرنویس
امام على علیه‏السلام : غدیر، روز کمال دین است.

امام صادق علیه‏السلام : در روز غدیر، رضایت خداوند نهفته است.

امام صادق علیه‏السلام : خداوند روز غدیر را براى ما اهل‏بیت عید قرار داد.

امام رضا علیه‏السلام : روز غدیر، روز اندوه شیطان است.

امام رضا علیه‏السلام : عید غدیر، برترین عید خداوند است.

امام خمینى رحمه‏الله : روز عید غدیر روزى است که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وظیفه حکومت را معیّن فرمود و الگوى حکومت اسلامى را تا آخر تعیین فرمود.

غدیر، روزى است که آفرینش به داشتن على بر خود بالید و با داشتن ولى، بالندگى آغاز کرد.

غدیر، نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه‏داران امامت گرامى باد.

غدیر، باغستان ولایت علوى است که امت در ملکوت اندیشه‏هایش از آن پاسدارى مى‏کند.

ج) پرسش‏هاى کارشناسى
1. آیا طرح بحث جانشینى پیامبر تنها مختص واقعه غدیر بوده است؟

2. پیامبر در بیان فضیلت‏هاى على علیه‏السلام به چه مواردى اشاره مى‏فرماید؟

3. حجة‏الوداع یعنى چه؟

4. چرا به آخرین حج پیامبر، حجة‏البلاغ هم مى‏گویند؟

5. چرا به عید غدیر، عید ولایت مى‏گویند؟

7. آیا حادثه غدیر تنها سند جانشینى امام على علیه‏السلام است؟
 



نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/26:: 7:33 صبح     |     () نظر

  
رخداد غدیر در ذى‏حجه سال دهم هجرى، تنها یک حادثه تاریخى نیست؛

غدیر، تنها نام یک سرزمین نیست، یک تفکر است؛

نشانه‏اى است از تداوم خط نبوت؛

چشمه‏اى است که تا پایان هستى مى‏جوشد؛

غدیر، روز اکمال دین، اتمام نعمت و موجب خشنودى خداست؛

روز بزرگ، روز گشایش و روز تکامل است؛

غدیر، نه تاریخ است، نه جغرافیا و نه روایت، بلکه ولایت است؛

پیشوند غدیر، رسالت است و پسوند آن، ولایت و امامت.

پیام تبریک
غدیر، سرچشمه همیشه‏جوشان ولایت است که از سینه تفتیده «خم» به جام محبت دوست‏داران پیامبر و خاندانش جارى است. غدیر، شایسته هر ثناست که وحى از او پیراست و محمد بدو آراست و اسلام از او برخاست. غدیر، تفسیر بدر و احد و شأن نزول صفین و نهروان است. بدر، عدالت مى‏خواست؛ احد، شجاعت آرزو مى‏کرد؛ خیبر تماشاى صداقت را تمنا داشت و غدیر، آمین آن همه ثنا و دعا بود. غدیر، روز انسان است. غدیر، تداوم رسالت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در ولایت على علیه‏السلام است. غدیر، عید پیمان و میثاق و عهد است. غدیر، عید عدالت و رهبرى است. عید امامت و ولایت بر عاشقان مبارک باد.

کوثرى از مِىِ غدیر
پیامبر در سال دهم هجرت حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذى‏حجه که قافله‏هاى بسیارى پیش از پیامبر حرکت مى‏کردند و عده‏اى از پسِ حضرت مى‏آمدند، پیامبر به سرزمین غدیر خم رسید. او به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، آنان که رفته‏اند، بازآیند و آنان که نیامده‏اند، برسند. سپس بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خداى را سپاس گفت و از اینکه به زودى از میان آنان خواهد رفت، خبر داد. سپس از آنان خواست درباره چگونگى ابلاغ رسالت وى گواهى دهند. مردمان فریاد برآوردند: شهادت مى‏دهیم که تو پیام حق را ابلاغ کردى، نصیحت کردى و جهاد نمودى. خداوند تو را پاداش نیکو دهد.

آن‏گاه از جایگاه والاى خود در میان امت سخن گفت و از آنان بر اولویت خود گواه خواست و پس از شنیدن پاسخ‏هاى یک‏صدا و بلند، دست على علیه‏السلام را گرفت و با شکوهى شگرف و فریادى رسا فرمود: «من کنت مولا فعلى مولاه.» سه بار این جمله را تکرار و بر یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.

ویژگى‏هاى على علیه‏السلام از دیدگاه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بارها با اشاره به موقعیت معنوى امام على علیه‏السلام ، بر فضیلت‏هاى آن حضرت و وصى بودن ایشان تأکید ورزیده است. آن حضرت در گفتارى به دخترش، فاطمه علیهاالسلام مى‏فرماید: «اى فاطمه! آیا خشنود نیستى من تو را به همسرى کسى درآوردم که اسلامش پیش‏تر از دیگران و دانشش بیشتر از همگان است؟ به راستى، خداى تعالى به اهل زمین توجه فرمود و از میان ایشان، پدرت را برگزید و او را پیامبر قرار داد. بعد دوباره به آنها توجه فرمود و از ایشان شوهرت را برگزید و او را وصى قرار داد.» سپس رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «اى فاطمه! به راستى براى على فضیلت‏هایى است که هیچ‏کس آن را ندارد: تو که بانوى زنان بهشتى، همسر او هستى. دو نتیجه و زاده رحمت، حسن علیه‏السلام و حسین علیه‏السلام که فرزندزادگان من هستند، فرزندان او هستند. برادرش، جعفر بن ابى‏طالب کسى است که با دو بال در بهشت آراسته گردیده است و با فرشتگان هر کجا خواهد، پرواز مى‏کند. علم اولین و آخرین نزد اوست. او نخستین کسى است که به من ایمان آورد. او آخرین کسى است که هنگام مرگ با من دیدن مى‏کند. او وصى من و وارث همه اوصیاست».

غدیر در قرآن
آیه‏اى که پیش از اعلام رسمى ولایت امیر مؤمنان على علیه‏السلام نازل شد، از یک‏سو، بیان‏گر اهمیت فوق‏العاده غدیر و از سوى دیگر، نشان‏دهنده نگرانى‏هاى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره است: «اى پیامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان و اگر [این کار را[ نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى. خداوند تو را از [خطرهاى احتمالى [مردم نگه مى‏دارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‏کند.» قرآن کریم، آشکارا اعلام نشدن ولایت على علیه‏السلام را با ناتمام ماندن رسالت الهى برابر مى‏داند و در مقابل نگرانى‏هایى که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشت، وعده حفظ و حراست به ایشان داده مى‏شود.

آیه‏اى که پس از اعلام ولایت امام على علیه‏السلام در غدیر نازل شد، موجى از شادى را در دل‏هاى مؤمنان پدید آورد و آرامش و اطمینان خاطر به آنان بخشید: «امروز کافران از [زوال] دین شما ناامید شدند. بنابراین، از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمت‏ها را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین [جاودان] شما پذیرفتم».

غدیر در کلام معصومان علیهم‏السلام
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
شیخ صدوق در کتاب امالى، روایتى از امام باقر علیه‏السلام و آن حضرت از پدران پاکش نقل مى‏کند که روزى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رو به امیر مؤمنان على علیه‏السلام کرد و فرمود: «اى على! خداوند آیه شریفه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ را درباره ولایت تو بر من نازل کرد، تا آن را تبلیغ کنم. به یقین، کسى که خدا را بدون ولایت تو ملاقات کند، عملش باطل است».

حضرت فاطمه علیهاالسلام
از فاطمه زهرا علیهاالسلام پرسیدند که آیا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیش از رحلتش درباره امامت امیر مؤمنان على علیه‏السلام چیزى فرمود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «عجبا! آیا روز غدیرخم را فراموش کرده‏اید؟»

امام حسن علیه‏السلام
امام حسن علیه‏السلام فرمود: امت مسلمان از پیامبر شنیدند که درباره پدرم فرمود: او براى من همچون هارون براى موسى علیه‏السلام است. همچنین دیدند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را در غدیرخم به عنوان امام نصب کرد.

امام حسین علیه‏السلام
امام حسین علیه‏السلام پیش از مرگ معاویه، خانه خدا را زیارت کرد. سپس بنى‏هاشم را گرد آورد و فرمود: آیا مى‏دانید پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، على علیه‏السلام را در روز غدیرخم به جانشینى خود برگزید؟ همگى گفتند: بله.

امام زین العابدین علیه‏السلام
ابن اسحاق، تاریخ‏نگار معروف مى‏گوید: به على بن حسین علیه‏السلام گفتم: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» یعنى چه؟ حضرت فرمود: پیامبر خدا به مردمان خبر داد که امام بعد از خودش، امیر مؤمنان على علیه‏السلام است.

امام محمدباقر علیه‏السلام
اَبان بن تَغلب مى‏گوید: از امام باقر علیه‏السلام درباره این سخن رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» پرسیدم. آن حضرت در پاسخ پیامبر فرمود: به مردمان گفت که امیر مؤمنان على علیه‏السلام در میان مردم، جاى‏گزین من خواهد بود.

امام صادق علیه‏السلام
در دوران زندگى امام صادق علیه‏السلام بر اثر جوّ مناسبى که براى نشر معارف اهل بیت علیهم‏السلام پیش آمد، حدیث غدیر بیش از همه دوره‏ها مطرح شده است. آن حضرت درباره روز غدیر مى‏فرماید: «رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غدیر خم براى امیر مؤمنان على علیه‏السلام پیمان گرفت و مردم به ولایت او اقرار کردند. خوشا به حال آنان که بر ولایت او ثابت‏قدم ماندند و واى بر کسانى که آن پیمان را شکستند».

امام کاظم علیه‏السلام
در روزهایى که امام کاظم علیه‏السلام در زندان بود، روزى هارون، خلیفه عباسى ایشان را احضار کرد و درباره ولایت اهل بیت علیهم‏السلام بر مردم پرسید. حضرت فرمود: ما مى‏گوییم ولایت همه خلایق با ماست. دلیل ما، سخن پیامبر در غدیر خم است که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه».

امام حسن عسکرى علیه‏السلام
حسن بن ظریف مى‏گوید: به امام عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم معناى سخن پیامبر درباره امیر مؤمنان على علیه‏السلام چیست که فرمود: «من کنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه.» حضرت فرمود: مقصود حضرت آن بود که او را نشانه‏اى قرار دهد که هنگام اختلاف، حزب خداوند با آن شناخته شوند.

پاس‏داشت غدیر؛ سنت نبوى
جوامع بشرى نیازمند یادآورى و حضور همیشگى هویت‏هاى فرهنگى و اصالت‏هاى معنوى است. زنده نگه داشتن شعایر الهى، رسالتى است که مرزبانان عقیده و ایمان، از جمله رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر آن تأکید داشته‏اند. از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است که فرمود: «به من تبریک بگویید؛ زیرا خداوند مرا به پیامبرى و اهل‏بیتم را به امامت ممتاز ساخته است».

در روایت دیگرى پس از ذکر حدیث غدیر آمده است: «سپس رسول گرامى در خیمه مخصوص خویش نشست و به امیر مؤمنان على علیه‏السلام دستور داد در خیمه دیگرى بنشیند و به مردم امر فرمود به حضور على علیه‏السلام برسند و به او تبریک بگویند.» اینک و در عصر ما، شناختن مرزهاى بلند غدیر، بازگویى این شکوه و جشن و سرور این عید بزرگ، در راستاى آن پاس‏داشت است.

آداب غدیر
در تاریخ اسلام، غدیر و امامت همان اندازه اهمیت دارد که روز مبعث؛ زیرا غدیر، امامت را به وجود آورد و ادامه رسالت بود. حاج میرزا جواد ملکى تبریزى در این‏باره مى‏نویسد: «روز غدیر نسبت به مبعث، به منزله باطن از ظاهر و به منزله روح از انسان است؛ زیرا هر چه در مبعث از خیر و سعادت وجود دارد، مشروط به ولایت امیر مؤمنان و امامان است».

به دلیل اهمیت عید غدیر به عنوان بزرگ‏ترین و مهم‏ترین اعیاد اسلامى است که آداب بى‏شمارى براى آن بیان شده است. فراوانى آداب و اعمال این روز، با اعمال هیچ روزى قابل مقایسه نیست و در این آداب و اعمال، همه گروه‏ها مورد خطاب قرار گرفته‏اند. از جمله آداب عبادى این روز به نماز شب و روز غدیر، نماز مسجد غدیر، روزه، یاد خدا و پیامبر، زیارت امیر مؤمنان على علیه‏السلام و غسل مى‏توان اشاره کرد.

همچنین جشن و عید گرفتن، تبریک و تهنیت به پیامبر، امیر مؤمنان و یکدیگر، دید و بازدید، صدقه دادن، دیدار با رهبرى و بیعت و اتحاد و اجتماع، از جمله آداب اجتماعى و سیاسىِ سفارش شده در این روز است.

تبریک و تهنیت غدیر
سنت دیرینه در غدیر، تبریک خاص آن است که مفاهیم والاى این روز را بازتاب مى‏دهد. امام صادق علیه‏السلام فرمود: «هرگاه در این روز، برادر مؤمن خود را ملاقات کردى، بگو: شکر خداى که ما را به این روز گرامى داشته و از مؤمنان و وفاداران به پیمانى قرار داده است که با ما بسته و ما را از منکران و تکذیب‏کنندگان روز قیامت قرار نداده است».

امام رضا علیه‏السلام نیز فرمود: «در این روز به یکدیگر تبریک و تهنیت بگویید و هرگاه برادر مؤمن خود را ملاقات کردید، بگویید: سپاس خدایى را که ما را از تمسک کنندگان به ولایت امیر مؤمنان على علیه‏السلام قرار داده است».

شکوه غدیر در شعر و ادب پارسى
فردوسى

حماسه‏سراى بزرگ ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسى مى‏گوید:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى  خداوند امر و خداوند نهى 
که من شهر علمم، على‏یم در است  درست این سخن گفتِ پیغمبر است 
گواهى دهم این سخن راز اوست  تو گویى دو گوشم به آواز اوست 
اگر چشم دارى به دیگرسراى  به نزد نبى و وصى گیر جاى 
منم بنده اهل‏بیت نبى  ستاینده خاک پاى وصى 
خود آن روز نامم به گیتى مباد  که من نام حیدر نیارم به یاد 
بر این زادم و هم بر این بگذرم  یقین دان که خاک پىِ حیدرم 

حکیم توس در این ابیات هرگاه از امام على علیه‏السلام یاد مى‏کند، بیش از هر وصف دیگر، بر وصایت ایشان تأکید مى‏ورزد و از ایشان با عنوان وصى یاد مى‏کند.

مولوى

جلال‏الدین محمد مولوى بلخى در دیوان شمس تبریزى مى‏گوید:

تا صورت پیوند جهان بود، على بود  تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود 
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود  سلطان سخا و کرم و جود، على بود... 
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس  در خوان جهان پنجه نیالود، على بود 
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن  کردش صفت عصمت و بستود، على بود 

مولانا در این غزل، مولا على علیه‏السلام را با اوصافى همچون ولى، وصى و معصوم به نص قرآن ستایش مى‏کند. او در دفتر ششم مثنوى به تفسیر حدیث «من کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» مى‏پردازد و مى‏گوید:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد  نام خود و آن على مولا نهاد 
گفت هر کس را منم مولا و دوست  ابن عمّ من، على، مولاى اوست 

سعدى

شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى در قصیده‏اى، امیر مؤمنان را سردار اتقیا و معصوم معرفى مى‏کند:

کسى را چه زور و زَهره که وصف على کند  جبار در مناقب او گفته: هل اتى... 
دیباچه مروت و سلطان معرفت  لشکرکش فتوت و سردار اتقیا 
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست  ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى 

حافظ

لسان الغیب، حافظ در غزلى که زبانزد خاص و عام است، مى‏گوید:

اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش  پیوسته در حمایت لطف الاه باش 
آن را که دوستى على نیست، کافر است  گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش 
امروز زنده‏ام به ولاى تو یا على  فردا به روح پاک امامان گواه باش 

و در قصیده نخست که دیباچه دیوان نیز محسوب مى‏شود، مى‏گوید:

... نوشته بر در فردوس کاتبان قضا  نبى رسول و ولى‏عهد حیدر کرّار 
امام جنى و انسى على بُوَد که على  ز کل خلق فزون است از صغار و کبار 
على، امام و على، ایمن و على، ایمان  على، امین و على، سرور و على، سردار... 
على ز بعد محمد ز هر که هست، بهْ است  اگر تو مؤمن پاکى، بکن بر این اقرار... 

حافظ شیرازى در این اشعار، به پیروى از احادیث معتبر و روایت‏هاى متواتر، امام على علیه‏السلام را ولى عهد رسول، امام انس و جن و برترین فرد پس از محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏داند.

کسایى مروزى

کسایى مروزى از شاعران قرن چهارم مى‏گوید:

فهم کن گر مؤمنى فضل امیرالمؤمنین  فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضاى پاک‏دین 
فضل آن کس کز پیمبر بگذرى، فاضل‏تر اوست  فضل آن رکن مسلمانى، امام‏المتقین... 
لافتى الاّ على برخوان و تفسیرش بدان  یا که گفت و یا که داند گفت جز روح‏الامین؟ 
آن نبى، وز انبیا کس نى به علم، او را نظیر  وین ولى، وز اولیا کس نى به فضل، او را قرین 
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع  وین امام امت آمد وز همه امت گزین 

ناصر خسرو قبادیانى

ناصر خسرو، از شاعران قرن پنجم درباره غدیر مى‏سراید:

با خرد باش یک‏دل و همسر  چون نبى با على به روز غدیر 

و در چکامه‏اى بلند سروده است:

آن‏که معروف به او شد به جهان روز غدیر  وز خداوند ظفر خواست پیمبر به دعاش 
هر خردمند بداند که بدین وصف على است  چو رسید این همه اوصاف به گوش شنواش 

و نیز گوید:

ندانم جز این عیب مر خویشتن را  که بر عهد معروف روز غدیرم 

حزین لاهیجى

حزین لاهیجى از شاعران قرن دوازدهم مى‏سراید:

آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم  با درد و غم عشق سرشتند خمیرم... 
مستى مرا نیست به دنبال خمارى  پیمانه‏کش میکده خمّ غدیرم... 
مى‏گویم و دانم که ره رسم و ادب نیست  نامى که بُوَد صیقل زنگار ضمیرم 
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اول  ایمان من و دین من و هادى و پیرم 
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش  بگرفته بلندى سخن عرشْ‏سریرم 

ملک الشعراى بهار

ملک الشعراى بهار در وصف غدیر خم سروده است:

در غدیر خم امروز، باده‏اى به جوش آمد  کز صفاى او روشن، جان باده‏نوش آمد 
وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد  کان صنم که از عشاق، برده عقل و هوش آمد 

با هیولىِ توحید، در لباس انسانى

در غدیر خم یزدان، گفت مَر پیمبـر را  کز پى کمال دین، شو پذیره حیـدر را 
پس پیمبر اندر دشت بر نهـاد منبـر را  برد بر سر منبر، حیدر فلک‏فر را 

شد جهان دل روشن، زان دو شمس روحانى

گفت بشنوید اى قوم! قول حق تعالى را  هم به جان بیاویزید گوهر تولاّ را 
پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را  این وصى بر حق را، این ولىّ والا را 

با رضاى او کوشید در رضاى یزدانى

بأبى أنت و امّى بأبى أنت و امّى على اى قبله حاجات على اى قبله حاجات در این غم نگشوده است بأبى أنت و امّى کان نه سهل است و نه آسان بأبى أنت و امّى کر و کور است و عزازیل بأبى أنت و امّى3

سید محمد حسین شهریار

شهریار مُلْکِ شعر و سخن در غدیریه‏اى که به صورت مستزاد سروده مى‏گوید:


یا على نام تو بردم نه غمى ماند و نه همّى گوییا هیچ نه همّى به دلم بوده، نه غمّى تو که از مرگ و حیات، این همه فخرى و مباهات گویى آن دزد شقى تیغ نیالوده به سمّى گویى آن فاجعه دشت بَلا هیچ نبوده است سینه هیچ شهیدى نخراشیده به شمّى حق اگر جلوه با وجه اَتَم کرده در انسان به خودِ حق که تو آن جلوه با وجه اَتَمّى منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل با کر و کور چه عید و چه غدیرى و چه خمّى معرفى کتاب

1. قطره‏اى از دریا، محمدحسین صفاخواه، انتشارات قدیانى، 2 جلد.

این کتاب، مجموعه داستان‏هاى کتاب ارزشمند الغدیر، اثر جاودانه علامه امینى است و با توجه به ساختار داستانى در نظر جوانان و عموم، خواندنى است.

2. حساس‏ترین فراز تاریخ، جمعى از دبیران دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.

بخشى از سرفصل‏هاى این کتاب عبارتند از: داستان غدیر، اهمیت غدیر در تاریخ، غدیر در کتاب خدا، عید غدیر، صحنه تاریخى غدیر، امواج غدیر و... .

3. غدیر، برکه‏اى و دریایى، جواد نعیمى، سازمان تبلیغات اسلامى.

این کتاب افزون بر قطعات زیباى ادبى درباره غدیر، در بخشى با عنوان چکاد بى‏کرانه دریا، به زندگى امیرمؤمنان على علیه‏السلام پرداخته است.

4. دریا در غدیر، سید حسن ثابت محمودى (سهیل)، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى.

این کتاب مجموعه اشعار گوناگون غدیر در قالب‏هاى گوناگون است.

5. ارمغان غدیر، سید عبدالله فاطمى‏نیا، انتشارات سروش.

نوشتن چهل حدیث به عنوان سنتى برگرفته از اسلام، دانشمندان ما را از گذشته به این امر مفید وادار کرده است. همین سنت، استاد فاطمى‏نیا را به نگارش ارمغان غدیر خوانده که با همت انتشارات سروش به یک چهل حدیث زیبا تبدیل شده است.

6. بعثت، غدیر، عاشورا، محمدرضا حکیمى، فجر.

قلم استوار محمدرضا حکیمى، سابقه نیم‏قرن دفاع از ارزش‏ها را در پرونده خود دارد. نمایه‏هاى این کتاب به این شرح است: بعثت، غدیر، رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، شهادت امام علیه‏السلام ، ولادت امام مجتبى علیه‏السلام ، عاشورا، امام صادق علیه‏السلام ، امام زمان و... .

7. اسرار غدیر، محمدباقر انصارى، نشر مولود کعبه.

بخشى از فهرست مطالب این کتاب عبارتند از: گزارش تحلیلى و لحظه‏اى واقعه غدیر، گوشه‏اى از ناگفته‏ها، تحقیقى در خطبه غدیر، یک دوره کامل تاریخ غدیر، تصویرى از تشکل جامعه اسلامى در دهه اول هجرى و... .

غدیر در آیینه کتاب
این کتاب، آیینه‏اى است از کتاب‏هاى غدیرى که در 304 صفحه، اطلاعات 267 کتاب را به زبان‏هاى فارسى، عربى، انگلیسى وارد و گردآورى کرده است.

براى رسانه
الف) متن برنامه
امروز بگو، مگر چه روز است؟  تا گویمت این سخن به اکرام 
موجود شد از براى امروز  آغازِ وجود تا به انجام 
امروز ز روى نصّ قرآن  بگرفت کمال، دین اسلام 
امروز به امر حضرت حق  شد نعمت حق به خلق اتمام 

* * *

حاجیان در طوافند. ابراهیم حج، تبر بر دوش، در اندیشه شکستن آخرین بت‏هاى سیاه است. زمزم، زمزمه مى‏کند و نسیم، هروله‏کنان، سعى صفا و مروه در پیش گرفته و این همه، در جارى غدیر، به هم پیوسته‏اند تا دوباره بازوى وحى را در دست نبى به تماشا بنشینند و بر نگارینه تاریخ نقش کنند.

تاریخ به تماشاى اقیانوس غدیر ایستاده است که مى‏خروشد و گنداب‏هاى کهنه را از بستر بیدار مى‏کند و با خود مى‏برد. ابراهیم، تبر به دست ایستاده، مریم، آغوش گشوده، اسماعیل مى‏خندد و هاجر، اشک شادمانى مى‏چکاند و همه و همه توفندگى نگاه مردى از تبار آفتاب را تماشا مى‏کنند که غدیر، میزبان اوست. همو که خورشید را مهمان کلبه کوچک بشر کرده است، بازوى جانشین او را در دست مى‏فشرد و تاج ولایت را بر سرش مى‏نهد. سلام خدا بر تو اى آخرین فرستاده و بر تو اى بهترین جانشین امت، على علیه‏السلام .

* * *

هوا بسیار گرم است، به گونه‏اى که مردم لباس‏ها را زیر پا و روى سرشان گذاشته‏اند. نماز برپا شد و پیامبر بر بالاى منبر ایستاد، ولى روى منبر دو نفر دیده مى‏شوند که شگفت‏آور است؛ مردم با دقت نگاه مى‏کنند.

آرى، على بن ابى‏طالب است. او چرا بالا رفته و کنار پیامبر خدا ایستاده است؟ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آیه تبلیغ را قرائت و سپس حدیث ثقلین را بیان کرد: «هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و در عمل به فرمان آن دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى‏شوید.» در این هنگام بود که دست مبارک على، عشق دو عالم، بالا رفت و پیامبر فرمود: «اى مردم! سزاوارتر از مؤمنان از خود آنها کیست؟» همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. آن‏گاه فرمود: «خدا، مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و من به آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر کس من سرپرست و مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست و کسانى که او را دشمن بدارند، دشمن‏بدار...».

* * *

چادرنشینى در مسجد مدینه نزد پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول‏الله! حاجیان قوم ما که در حجة‏الوداع همراه شما بوده‏اند، براى ما خبر آوردند که در بازگشت از حج در غدیر خم، ولایت و اطاعت على علیه‏السلام را واجب کرده‏اى. آیا این دستورى از سوى توست یا از طرف خدا؟ حضرت فرمود: «از سوى خدا، و خداى تعالى، ولایت او را هم بر اهل آسمان و هم اهل زمین واجب کرده است».

* * *

حافظ ابوعبید هروى در تفسیر غریب القرآن روایت مى‏کند: «پس از آنکه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غدیر خم به امر الهى، ولایت على علیه‏السلام را تبلیغ فرمود و این امر در همه جا شایع و منتشر شد، جابر بن نَضر بن حارث آمد و خطاب به پیامبر گفت: به ما از طرف خداوند امر کردى که به یگانگى خداوند و رسالت تو گواهى بدهیم و نماز و روزه و حج و زکات را انجام دهیم. همه را از تو پذیرفتیم، ولى تو به اینها بسنده نکردى، تا اینکه بازوى پسر عمّت را گرفتى و بلند کردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: من کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه. آیا این امر از طرف توست یا از سوى خداوند؟ رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «قسم به خداوندى که معبودى جز او نیست، این امر از طرف خداوند است.» او پس از شنیدن این سخن، به سوى شتر خود روان شد، در حالى که مى‏گفت: بار خدایا! اگر آنچه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏گوید راست و حق است، بر ما سنگى از آسمان ببار یا عذابى دردناک به ما برسان!

هنوز به شتر خود نرسیده بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را به دوزخ فرستاد.

* * *

بایستید که آفتاب، روشن شدن ستاره‏اى بى‏بدیل را مژده خواهد داد!

بایستید که امروز، نعمت تمام مى‏شود و دین کامل... . و ایستادند؛ در کنار برکه‏اى که رسالت اقیانوس، در نگاهش مى‏تپید. دست فاتح خیبر بالا مى‏رود و آوایى در فضا مى‏پیچد: «من کنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه».

* * *

اى کوچه‏ها سبز بپوشید! اى کبوتران فرود آیید و بام‏ها را فرش کنید! اى چشمه‏ها! پابرهنه‏تر از همیشه بجوشید. نخستین بارقه‏هاى امامت، بر پنجره‏هاى جانمان تابیدن گرفته است. او حنجره‏هاى مچاله را فریاد خواهد آموخت، خاک‏هاى یتیم را پدرى خواهد کرد و تشنگان مهربانى را دست نوازش خواهد بود.

* * *

گل همیشه بهارم غدیر آمده است  شراب کهنه ما در خم جهان باقى است 
خداى گفت که اَکملتُ دینَکم، آنک  نواى گرم نبى در رگِ زمان باقى است 
قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان  ولایت على و آل، جاودان باقى است 
گل همیشه بهارم بیا که آیه عشق  به نام پاک تو در ذهن مردمان باقى است 

ب) متن زیرنویس
امام على علیه‏السلام : غدیر، روز کمال دین است.

امام صادق علیه‏السلام : در روز غدیر، رضایت خداوند نهفته است.

امام صادق علیه‏السلام : خداوند روز غدیر را براى ما اهل‏بیت عید قرار داد.

امام رضا علیه‏السلام : روز غدیر، روز اندوه شیطان است.

امام رضا علیه‏السلام : عید غدیر، برترین عید خداوند است.

امام خمینى رحمه‏الله : روز عید غدیر روزى است که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وظیفه حکومت را معیّن فرمود و الگوى حکومت اسلامى را تا آخر تعیین فرمود.

غدیر، روزى است که آفرینش به داشتن على بر خود بالید و با داشتن ولى، بالندگى آغاز کرد.

غدیر، نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه‏داران امامت گرامى باد.

غدیر، باغستان ولایت علوى است که امت در ملکوت اندیشه‏هایش از آن پاسدارى مى‏کند.

ج) پرسش‏هاى کارشناسى
1. آیا طرح بحث جانشینى پیامبر تنها مختص واقعه غدیر بوده است؟

2. پیامبر در بیان فضیلت‏هاى على علیه‏السلام به چه مواردى اشاره مى‏فرماید؟

3. حجة‏الوداع یعنى چه؟

4. چرا به آخرین حج پیامبر، حجة‏البلاغ هم مى‏گویند؟

5. چرا به عید غدیر، عید ولایت مى‏گویند؟

7. آیا حادثه غدیر تنها سند جانشینى امام على علیه‏السلام است؟
 


کلمات کلیدی: عید سعید غدیر


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/26:: 7:33 صبح     |     () نظر

اهمیت حجه الوداع

هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و خروج آن حضرت از مکه معظمه نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید و بعد از این هجرت، حضرت سه بار به مکه سفر کرده اند.

بار اول در سال هشتم پس از صلح حدیبیه به عنوان عمره وارد مکه شدند و طبق قراردادی که با مشرکین بسته بودند فوراً بازگشتند.

بار دوم در سال نهم به عنوان فتح مکه وارد این شهر شدند، و پس از پایان برنامه ها و برچیدن بساط کفر و شرک و بت پرستی به طائف رفتند و هنگام بازگشت به مکه آمده و عمره بجا آوردند و سپس به مدینه بازگشتند.

سومین و آخرین بار بعد از  هجرت که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم وارد مکه شدند در سال دهم هجری بعنوان حجه الوداع بود که حضرت برای اولین بار به طور رسمی اعلان حج دادند تا همه مردم در حد امکان حاضر شوند.

در این سفر دو مقصد اساسی در نظر بود، و آن عبارت بود از دو حکم مهم از قوانین اسلام که هنوز برای مردم به طور کامل و رسمی تبیین نشده بود: یکی حج، و دیگری مسئله خلافت و ولایت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم.


آغاز سفر حج

پس از اعلان عمومی، مهاجرین و انصار و قبایل اطراف مدینه و مکه و حتی بلاد یمن و غیر آن بسوی مکه سرازیر شدند تا جزئیات احکام حج را شخصاً از پیامبرشان بیاموزند و در اولین سفر رسمی حضرت، به عنوان حج شرکت داشته باشند. اضافه بر آنکه حضرت اشاراتی فرموده بودند که امسال سال آخر عمر من است و این می توانست باعث شرکت همه جانبه مردم باشد.

جمعیتی حدود یکصد و بیست هزار نفر (گاهی بیشتر از آن را هم نقل کرده اند) در مراسم حج شرکت کردند که فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدینه به همراه حضرت حرکت کرده بودند، بطوریکه لبیک گویان از مدینه تا مکه متصل بودند.

حضرت چند روز به ماه ذی الحجه مانده از مدینه خارج شدند و بعد از ده روز طی مسافت در روز سه شنبه پنجم ذی الحجه وارد مکه شدند.

امیرالمومنین علیه السلام هم که قبلاً از طرف حضرت به یمن و نجران برای دعوت به اسلام و جمع آوری خمس و زکات و جزیه رفته بودند به همراه عده ای در حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن برای ایام حج به مکه رسیدند.

با رسیدن ایام حج در روز نهم ذی الحجه حضرت به موقف عرفات رفتند و بعد از آن اعمال حج را یکی پس از دیگری انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را برای مردم بیان فرمودند.


خطابه اول در منی

در عرفات دستور الهی نازل شد که علم و ودایع انبیاء علیهم السلام را به علی بن ابی طالب علیه السلام منتقل کند و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرفی کند.

در منی پیامبر صلی اله علیه و اله و سلم اولین خطابه خود را ایراد فرمودند که در واقع یک زمینه سازی برای خطبه غدیر بود. در این خطبه ابتدا اشاره به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر جان و مال و آبروی مردم نمودند، و سپس خونهای بناحق ریخته شده و اموال بناحق گرفته شده در جاهلیت را رسماً مورد عفو قرار دادند تا کینه توزیها از میان برداشته شود و جوّ اجتماع برای تامین امنیت آماده شود. سپس مردم را برحذر داشتند که مبادا بعد از او اختلاف کنند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند.

در اینجا تصریح فرمودند که:

اگر من نباشم علی بن ابی طالب در مقابل متخلفین خواهد ایستاد.

سپس حدیث ثقلین بر لسان مبارک حضرت جاری شد و فرمودند:

من دو چیز گرانبها در میان شما باقی می گذارم که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم.

اشاره ای هم داشتند به اینکه عده ای از همین اصحاب من روز قیامت به جهنم برده می شوند.

نکته جالب توجه اینکه در این خطابه، امیرالمومنین علیه السلام سخنان حضرت را برای مردم تکرار می کردند تا آنان که دورتر بودند بشنوند.


خطابه دوم در مسجد خیف در منی

در روز سوم از توقف در منی، بار دیگر حضرت فرمان دادند تا مردم در مسجد خیف اجتماع کنند. در آنجا نیز خطابه ای ایراد فرمودند که ضمن آن صریحاً از مردم خواستند که گفته های ایشان را خوب به خاطر بسپارند و به غائبان برسانند.

در این خطبه به اخلاص عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و تفرقه نینداختن سفارش فرمودند و تساوی همه مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی را اعلام کردند. بعد از آن بار دیگر متعرض مسئله خلافت شدند و حدیث ثقلین بر لسان حضرت جاری شد، و بار دیگر برای غدیر زمینه را آماده کردند.

در این مقطع، منافقین کاملاً احساس خطر کردند و قضیه را جدی گرفتند و برنامه های خود را آغاز کردند و پیمان نامه نوشتند و هم قسم شدند.


لقب امیرالمؤمنین

در مکه جبرئیل، لقب امیرالمؤمنین را به عنوان اختصاص آن به علی بن ابی طالب علیه السلام از جانب الهی آورد، اگر چه این لقب قبلاً نیز برای آن حضرت تعیین شده بود.

پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم دستور دادند تا یک یک اصحابش نزد علی علیه السلام بروند و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنند و السلام علیک یا امیرالمؤمنین بگویند، و بدینوسیله در زمان حیات خود، از آنان اقرار بر امیر بودن علی علیه السلام گرفت.

در اینجا ابوبکر و عمر به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم گفتند: آیا این حقی از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شده فرمودند: حقی از طرف خدا و رسولش است، خداوند این دستور را به من داده است.


اعلان رسمی برای حضور در غدیر

با اینکه انتظار می رفت پیامبر خدا در اولین و آخرین سفر حج خود مدتی در مکه بمانند، ولی بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به منادی خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان کند: فردا کسی جز معلولان نباید باقی بماند، و همه باید حرکت کنند تا در وقت معین در غدیر خم حاضر باشند.

غدیر کمی قبل از جحفه که محل افتراق اهل مدینه و اهل مصر و اهل عراق و اهل نجد بود به امر خاص الهی انتخاب شد. در این مکان، آبگیر و درختان کهنسالی وجود داشت. هم اکنون نیز، غدیر محل شناخته شده ای در دویست و بیست کیلومتری مکه و به فاصله دو میل قبل از جحفه به طرف مکه قرار دارد، و مسجد غدیر و محل نصب امیرالمؤمنین علیه السلام محل عبادت و زیارت زائران است.

برای مردم بسیار جالب توجه بود که پیامبرشان - بعد از ده سال دوری از مکه – بدون آنکه مدتی اقامت کنند تا مسلمانان به دیدارشان بیایند و مسایل خود را مطرح کنند، بعد از اتمام مراسم حج فوراً از مکه خارج شدند و مردم را نیز به خروج از مکه و حضور در غدیر امر نمودند.

صبح آن روز که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم از مکه حرکت کردند، سیل جمعیت که بیش از صد و بیست هزار نفر (و به قولی صد و چهل هزار، و به قول دیگر صد و هشتاد هزار نفر) تخمین زده می شدند به همراه حضرت حرکت کردند. حتی عده ای حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن که مسیرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدیر آمدند.


اجتماع خطابه و جزئیات خطبه

همینکه به منطقه کراع الغمیم - که غدیرخم در آن واقع شده – رسیدند، حضرت مسیر حرکت خود را به طرف راست جاده و به سمت غدیر تغییر دادند و فرمودند:

أَیُّهَا النَّاسُ أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّه

ای مردم، دعوت کننده خدا را اجابت کنید که من پیام آور خدایم.

و این کنایه از آن بود که هنگام ابلاغ پیام مهمی فرا رسیده است.

سپس فرمان دادند تا منادی ندا کند: «همه مردم متوقف شوند و آنانکه پیش رفته اند بازگردند و آنانکه پشت سر هستند توقف کنند» تا آهسته آهسته همه جمعیت در محل از پیش تعیین شده جمع گردند. و نیز دستور دادند: کسی زیر درختان کهنسالی که در آنجا بود نرود و آن موضع خالی بماند.

پس از این دستور همه مرکبها متوقف شدند، و کسانی که پیشتر رفته بودند بازگشتند و همه مردم در منطقه غدیر پیاده شدند و هر یک برای خود جایی پیدا کردند، و کم کم آرام گرفتند.

شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغی زمین سوزنده و به حدی ناراحت کننده بود که مردم و حتی خود حضرت گوشه ای از لباس خود را به سرانداخته و گوشه ای از آن را زیرپای خود قرار داده بودند، و عده ای از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند.

از سوی دیگر، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم سلمان و ابوذر و مقداد را فراخواندند و به آنان دستور دادند تا به محل درختان کهنسال بروند و آنجا را آماده کنند. آنها خارهای زیر درختان را کندند و سنگهای ناهموار را جمع کردند و زیر درختان را جارو کردند و آب پاشیدند. در فاصله بین دو درخت روی شاخه ها پارچه ای انداختند تا سایبانی از آفتاب باشد، و آن محل برای برنامه سه روزه ای که حضرت در نظر داشتند کاملاً مساعد شود.

سپس در زیر سایبان، سنگها را روی هم چیدند و از رواندازهای شتران و سایر مرکبها هم کمک گرفتند و منبری به بلندی قامت حضرت ساختند و روی آن پارچه ای انداختند، و آنرا طوری بر پا کردند که نسبت به دو طرف جمعیت در وسط قرار بگیرد و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هنگام سخنرانی مشرف بر مردم باشد تا صدای حضرت به همه برسد و همه او را ببینند.

البته ربیعه بن امیه بن خلف کلام حضرت را برای مردم تکرار می کرد تا افرادی که دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند.


پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بر فراز منبر

انتظار مردم به پایان رسید. ابتدا منادی حضرت ندای نماز جماعت داد، و سپس نماز ظهر را به جماعت خواندند.

بعد از آن مردم ناظر بودند که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بر فراز آن منبر ایستادند و امیرالمؤمنین علیه السلام را فراخواندند و به ایشان دستور دادند بالای منبر بیایند و در سمت راستشان بایستند. قبل از شروع خطبه، امیرالمومنین علیه السلام یک پله پایین تر بر فراز منبر در طرف راست حضرت ایستاده بودند.

سپس آن حضرت نگاهی به راست و چپ جمعت نمودند و منتظر شدند تا مردم کاملاً جمع شوند. پس از آماده شدن مردم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم سخنرانی تاریخی و آخرین خطابه رسمی خود را برای جهانیان آغاز کردند.


دو اقدام عملی بر فراز منبر

در اثناء خطبه، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دو اقدام عملی بر فراز منبر انجام دادند که بسیار جالب توجه بود:

1- علی بن ابی طالب علیه السلام بر فراز دست پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم

پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام، برای آنکه تا آخر روزگار راه هرگونه شک و شبهه بسته باشد و هر تلاشی در این راه در نطفه خنثی شود، ابتدا مطلب را به طور لسانی اشاره کردند، و سپس به صورت عملی برای مردم بیان کردند. بدین ترتیب که ابتدا فرمودند:

باطن قرآن و تفسیر آنرا برای شما بیان نمی کند مگر این کسی که من دست او را می گیرم و او را بلند می کنم و بازویش را گرفته او را بالا می برم. 

بعد از آن، حضرت گفته خود را عملی کردند، و بازوی علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفتند. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را به سمت صورت حضرت باز کردند تا آنکه دستهای هر دویشان به سوی آسمان قرار گرفت. سپس پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم امیرالمومنین علیه السلام را از جا بلند کردند تا حدی که پاهای آن حضرت محاذی زانوهای پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم قرار گرفت و مردم سفیدی زیر بغل آن دو را دیدند، که تا آن روز دیده نشده بود. در این حال فرمودند:

هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست.

2- بیعت با قلبها و زبانها

اقدام دیگر حضرت آن بود که چون بیعت گرفتن از فرد فرد آن جمعیت انبوه، ار طرفی غیر ممکن بود و از سوی دیگر امکان داشت افراد به بهانه های مختلف از بیعت شانه خالی کنند و حضور نیابند، و در نتیجه نتوان التزام عملی و گواهی قانونی از آنان گرفت، لذا حضرت در اواخر سخنانشان فرمودند: ای مردم، چون با یک کف دست و با این وقت کم و با این سیل جمعیت، امکان بیعت برای همه وجود ندارد، پس شما همگی این سخنی را که من می گویم تکرار کنید و بگویید:

ما فرمان تو را که از جانب خداوند درباره علی بن ابی طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندی اطاعت می کنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت می کنیم ... عهد و پیمان در این باره برای ایشان از ما، از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستمان گرفته شد. هر کس به دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است.

پیداست که حضرت، عین کلامی را که می بایست مردم تکرار کنند به آنان القا فرمودند و عبارات آن را مشخص کردند تا هر کس به شکل خاصی برای خود اقرار نکند، بلکه همه به آنچه حضرت از آنان می خواهد التزام دهند و بر سر آن بیعت نمایند.

وقتی کلام پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پایان یافت همه مردم سخن او را تکرار کردند و بدینوسیله بیعت عمومی گرفته شد.


بیعت مردان

پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هجوم آورند، و با ایشان به عنوان بیعت دست می دادند، و هم به پیامبر و هم به امیرالمؤمنین علیهما السلام تبریک و تهنیت می گفتند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم می فرمودند: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى جَمِیعِ الْعَالَمِین‏.

عبارت تاریخ چنین است: پس از اتمام خطبه، صدای مردم بلند شد که: آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت می کنیم. بعد به سوی پیامبر و امیرالمومنین صلوات الله علیهما و آلهما ازدحام کردند و برای بیعت سبقت می گرفتند و با ایشان دست بیعت می دادند.

برای آنکه رسمیت مسئله محکم تر شود، وآن جمعیت انبوه بتوانند مراسم بیعت را به طور منظم و برنامه ریزی شده ای انجام دهند، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا دو خیمه برپا شود. یکی را مخصوص خودشان قرار دادند تا در آن جلوس نمایند، و امر کردند تا مردم جمع شوند.

پس از آن مردم دسته دسته در خیمه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حضور می یافتند و با آن حضرت بیعت نموده و به او تبریک و تهنیت می گفتند. سپس در خیمه مخصوص امیرالمومنین علیه السلام حاضر می شدند و به عنوان امام و خلیفه بعد از پیامبرشان با او بیعت می کردند و به عنوان امیرالمومنین بر او سلام می کردند، و این مقام والا را به آن حضرت تبریک و تهنیت می گفتند.

نکته قابل توجهی که در هیچیک از پیروزی های پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم – چه در جنگها و چه سایر مناسبتها و حتی فتح مکه – سراغ نداریم، این است که حضرت در روز غدیر مکرر می فرمود:

به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید، زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است .

و این نشانه فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگرهای کفر و نفاق است.

برنامه بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت، و این مدت را حضرت در غدیر اقامت داشتند.

بسیار بجاست که در این مقطع به قطعه جالبی از تاریخ این بیعت اشاره کنیم:

اولین کسانی که در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند همانهایی بودند که زودتر از همه آنرا شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، که بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم یکی پس از دیگری رو در روی امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند.

جالبتر اینکه عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان می راند:

افتخار برایت باد، گوارایت باد ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابا الحسن، اکنون تو مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی شده ای!

نکته دیگری که بار دیگر چهره دو رویان را روشن ساخت این بود که پس از امر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم همه مردم بدون چون و چرا با امیرالمؤمنین  علیه السلام بیعت می کردند، ولی ابوبکر و عمر با آنکه پیش از همه خود را برای بیعت به میان انداخته بودند قبل از بیعت به صورت اعتراض گفتند: آیا این امر از طرف خداوند است یا از طرف رسولش (یعنی: از جانب خود می گویی)؟ حضرت فرمودند: از طرف خدا و رسولش است، و نیز فرمودند: آری حق است از طرف خدا و رسولش که علی امیرالمؤمنین است.


بیعت زنان

پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پرده ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، تا زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن امیرالمومنین علیه السلام دستشان را در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.

همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند.

یادآور می شود که بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند.


عمامه سحاب

پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در این مراسم عمامه خود را که سحاب نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین علیه السلام قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: عمامه تاج عرب است.

خود امیرالمومنین در این باره چنین فرموده اند:

پیامبر در روز غدیرخم عمامه ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا بوسیله ملائکه ای که چنین عمامه ای به سر داشتند یاری نمود.


شعر غدیر

بخش دیگری از مراسم پر شور غدیر، درخواست حسان بن ثابت بود. او به حضرت عرض کرد: یا رسول الله، اجازه می فرمایید شعری را که درباره علی بن ابی طالب (به مناسبت این واقعه عظیم) سروده ام بخوانم؟

حضرت فرمودند: بخوان ببرکت خداوند.

حسان گفت:

            ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.

و سپس اشعاری را که در همانجا سروده بود خواند که به عنوان یک سند تاریخی از غدیر ثبت شد و به یادگار ماند. ذیلاً متن عربی شعر حسان و سپس ترجمه آنرا معنی آوریم:

 

أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ النَّبِیَّ مُحَمَّداً

لَدَى دَوْحِ خُمٍّ حِینَ قَامَ مُنَادِیاً

 
 

وَ قَدْ جَاءَهُ جِبْرِیلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِأَنَّکَ مَعْصُومٌ فَلَا تَکُ وَانِیاً

 
 

وَ بَلِّغْهُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ

وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حَاذَرْتَ بَاغِیاً

 
 

عَلَیْکَ فَمَا بَلَّغْتَهُمْ عَنْ إِلَهِهِمْ

رِسَالَتَهُ إِنْ کُنْتَ تَخْشَى الْأَعَادِیَا

 
 

فَقَامَ بِهِ إِذْ ذَاکَ رَافِعُ کَفِّهِ

بِیُمْنَى یَدَیْهِ مُعْلِنَ الصَّوْتِ عَالِیاً

 
 

فَقَالَ لَهُمْ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ مِنْکُمْ

وَ کَانَ لِقَوْلِی حَافِظاً لَیْسَ نَاسِیاً

 
 

فَمَوْلَاهُ مِنْ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ إِنَّنِی

بِهِ لَکُمْ دُونَ الْبَرِیَّةِ رَاضِیاً

 
 

فَیَا رَبِّ مَنْ وَالَى عَلِیّاً فَوَالِهِ

وَ کُنْ لِلَّذِی عَادَى عَلِیّاً مُعَادِیاً

 
 

وَ یَا رَبِّ فَانْصُرْ نَاصِرِیهِ لِنَصْرِهِمْ

إِمَامَ الْهُدَى کَالْبَدْرِ یَجْلُو الدَّیَاجِیَا

 
 

وَ یَا رَبِّ فَاخْذُلْ خَاذِلِیهِ وَ کُنْ لَهُمْ

إِذَا وُقِفُوا یَوْمَ الْحِسَابِ مُکَافِیَا

 

آیا نمی دانید که محمد پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم کنار درختان غدیرخم با حالت ندا ایستاد، و این در حالی بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستی مکن که تو محفوظ خواهی بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانی و از ظالمان بترسی و از دشمنان حذر کنی رسالت پروردگارشان را نرسانده ای.

در اینجا بود که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دست علی علیه السلام را با دست راست بلند کرد و با صدای بلند فرمود: هر کس از شما که من مولای او هستم و سخن مرا بیاد می سپارد و فراموش نمی کند، مولای او بعد از من علی است، و من فقط به او – نه به دیگری – به عنوان جانشین خود برای شما راضی هستم. پروردگارا هر کس علی را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر کس با علی دشمنی کند او را دشمن بدار. پروردگارا یاری کنندگان او را یاری فرما بخاطر نصرتشان امام هدایت کننده ای را که در تاریکیها مانند ماه شب چهارده روشنی می بخشد. پروردگارا خوار کنندگان او را خوار کن و روز قیامت که برای حساب می ایستند خودت جزا بده.


ظهور جبرئیل در غدیر

مسئله دیگری که پس از خطبه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیش آمد و بار دیگر حجت را بر همگان تمام کرد، این بود که مردی زیبا صورت و خوشبوی را دیدند که در کنار مردم ایستاده بود و می گفت:

بخدا قسم، روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر کار پسر عمویش را مؤکد نمود، و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش آنرا برهم نمی زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند.

در اینجا عمر نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمودند: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند:

او روح الامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مومنان از تو بیزار خواهند بود!


معجزه غدیر، امضای الهی

واقعه عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان حارث فهری بود. در آخرین ساعات از روز سوم، او به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت:

ای محمد! سه سوال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خودت را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علی بن ابی طالب که گفتی ٍّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه‏ ... از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟

حضرت در جواب هر سه سوال فرمودند:

خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی کنم.

حارث گفت:

خدایا اگر آنچه محمد می گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست.

و در روایت دیگر چنین است:

            خدایا، اگر محمد در آنچه می گوید صادق و راستگو است شعله ای از آتش بر ما بفرست.

همینکه سخن حارث تمام شد و براه افتاد خداوند سنگی را از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی بوجود آمد و صاعقه ای رخ داد و آتشی فرود آمد و همه دوازده نفر را سوزانید.

بعد از این جریان، آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع (1) ‏ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2) ... نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آری.

و با این معجزه، بر همگان مسلم شد که غدیر از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است.


پایان مراسم غدیر

بدین ترتیب پس از سه روز، مراسم پایان پذیرفت و آن روزها به عنوان ایام الولایه در ذهنها نقش بست. گروهها و قبائل عرب، هر یک با دنیایی از معارف اسلام، پس از وداع با پیامبرشان و معرفت کامل به جانشین او راهی شهر و دیار خود شدند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عازم مدینه گردید.

خبر واقعه غدیر در شهرها منتشر شد و به سرعت شایع گردید و به گوش همگان رسید، و بدینگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام کرد.


کلمات کلیدی: واقعه غدیر خم


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/26:: 7:33 صبح     |     () نظر

حدیث روزانه

امام صادق(ع) فرمودند:

ایاکم والنّظرة فانّها تزرَع فی القلب الشَهوَة وکفى بها لِصاحبها فِتنَة.‏

از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهى تخم شهوت را در دل مى‌کارد و ‏همین براى فتنه‌ى صاحب آن دل بس است.

(تحف ‏العقول صفحه 305)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/26:: 7:32 صبح     |     () نظر

حدیث روزانه

امام صادق(ع) فرمودند:

ایاکم والنّظرة فانّها تزرَع فی القلب الشَهوَة وکفى بها لِصاحبها فِتنَة.‏

از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهى تخم شهوت را در دل مى‌کارد و ‏همین براى فتنه‌ى صاحب آن دل بس است.

(تحف ‏العقول صفحه 305)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/26:: 7:32 صبح     |     () نظر

پیامبراکرم (ص) فرمودند:

لَئِن یَهدِی اللهُ بِکَ رَجُلاً واحِداً خَیرٌ لَکَ مِنَ الدُّنیا وَ ما فِیها

اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه در آن است

(بحارالانوار،ج2ص2)


کلمات کلیدی: حدیث روزانه


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/25:: 10:18 صبح     |     () نظر
جشن موسیقی محلی ایران از سوی گروه‌های برتر مقامی‌در قالب جشنواره «تهران شهرسرور، شهر امید» برگزار می‌شود. جشن موسیقی محلی ایران در فرهنگسراهای خاوران، انقلاب، دانشجو و طبیعت از 24 تا 28 آذر ماه برگزار می‌شود.

این جشن بازتابی از آواهای اقوام ترکمن، لر، آذری، بوشهری، خراسانی و سیستان و بلوچستان در نکوداشت اعیاد قربان تا غدیرخم است.

همچنین در این جشنواره سازمان فرهنگی ‌ هنری شهرداری تهران با هدف تکریم عید ولایت از سادات محله‌های تهران تجلیل می‌کند.

شایان ذکر است که نمایش ورزش باستانی در این مراسم به مدیریت آقای محمد نجات مهر وبه مربیگری آقای منوچهر عطاء الهی اجرا خواهد شد. 


کلمات کلیدی: تجلیل از سادات


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/24:: 9:37 صبح     |     () نظر
127245.jpg
تهران ? اردیبهشت ???? ـ ورزشکاران ایرانی به مناسبت درگذشت دو تن از پهلوانان نامی عزادارند. اطلاعات هفتگی مهم ترین مجله هفتگی پایتخت در سوگ این دو پهلوان می نویسد:
«پدران ما از دیرباز به پرورش روح سلحشوری و پهلوانی در نهاد فرزندان خود علاقه فراوانی داشتند و همت آنها بر این بود که جوانان خود را دلیر و زورمند و جوانمرد و پهلوان بار آورند. جوانان و مردانی که به مرتبه بلند و والای پهلوانی می رسیدند، مورد ستایش و احترام عموم مردم بودند. در نتیجه همین تمایل و علاقه عمومی به پرورش روح سلحشوری و پهلوانی زبان فارسی از واژه های مرادف پهلوانی توانگر است و حماسه های ملی ایران که مهم ترین آنها شاهنامه فناناپذیر خداوندگار سخن فردوسی طوسی است، شرح جانبازی ها و تصویر روح های بزرگ پهلوانان ملی ایران است.
ایرانیان آن کسی را پهلوان نمی دانستند که دارای سینه ای فراخ و بازوانی قوی و بدنی نیرومند و چالاک باشد.
پهلوان در نظر آنان کسی بود که گذشته از نیرومندی و قوت بدن به کلیه صفات لازم پهلوانی که عبارت از جوانمردی و مروت و مردانگی می باشد، ایمان داشته باشد و به تکالیف و وظایف لازمه این صفات عمل نماید و به همین جهت پهلوانان ایرانی همگی جوانمرد و فداکار بوده اند. نیرو و توان خود را در راه خدمت به میهن و حفظ شرف و افتخار هم میهنان به کار می انداختند. به همان اندازه که در برابر دشمن بدکنش سخت و پابرجا بودند، در برابر افتادگان و مستمندان و برادران و استادان خود متواضع و بردبار بودند. با ترس و بیم آشنا نبودند، دروغ و نادرستی را نیز نمی شناختند. در برابر همت بلند آنان مال و جاه دنیوی ارزشی نداشت. فریب نمی خوردند و هرگز فریب نمی دادند، پرخطرترین کارها را بدون اینکه خم به ابرو بیاورند، انجام می دادند در همه جا و همه کار خدا را در نظر داشتند و از یزدان پاک مدد می خواستند. در یک کلمه آیین آنها مروت و جوانمردی بود.
اکنون ما می خواهیم دو تن از پهلوانان نامی این دیار را که یکی پس از دیگری جهان را بدرود گفتند و جامعه ورزشکاران ایران را سوگوار ساختند، به شما معرفی کنیم و تصویری از روح پهلوانی ایران را در اینجا مجسم نماییم:
شادروان حاج سیدحسن رزاز (شجاعت)
کمتر کسی است که در ایران این مرد نامور را نشناسد. این مرد غیرتمند و جوانمرد که از مرگ خودجوانمردان و پهلوانان ایران را سوگوار و ماتمزده ساخت، یک پهلوان به تمام معنی بود. یعنی به آیین جوانمردی و فداکاری ایمان داشت. مرحوم حاج سیدحسن فرزند مرحوم سیداسماعیل در سال ???? هجری قمری در تهران پا به عرصه وجود نهاد. آغاز زندگی خود را در نجف اشرف در مدرسه مرحوم آیت الله آخوند محمدکاظم خراسانی صرف تحصیل علوم دینی نمود و آنگاه به میهن خود بازگشت و در شمار احرار و آزادی خواهان ایران درآمد و تا پایان حیات با این خوی زیست.
مرحوم حاج سیدحسن رزاز در شمار یکی از پهلوانان بزرگ ایرانی بود و همه پهلوانان و ورزشکاران ایرانی به نوچگی او افتخار می کردند. وقتی یکی از پهلوانان زورمند هندوستان موسوم به «صید تا خوتای» که ?? پهلوان و کشتی گیر مشهور را در مسابقه کشتی مغلوب کرده بود و ?? مدال و نشان عالی قهرمانی از ?? کشور جهان داشت، وارد تهران شد و ورزشکاران از مرحوم سیدحسن رزاز تقاضا می کنند که با این حریف زورمند پنجه درافکند. سیدحسن رزاز با اینکه در این موقع ورزش را ترک گفته بود، برای حفظ شرف این سرزمین مردخیز حاضر به شرکت در این مسابقه گردید.
در باغ مرحوم مصدق السلطنه (دکتر محمد مصدق) مجلس مسابقه با حضور تمام ورزشکاران تهران و جمع کثیری از مردم پایتخت آغاز گردید. پهلوان نامی ایران در این روز سه بار پهلوان معروف هندی را مغلوب می کند. سرانجام پهلوان هندی به وسیله مترجم به شکست خود اعتراف نمود و تمام نشانهایی را که از کشورهای مختلف جهان گرفته بود، به سید تقدیم کرد، سید نپذیرفت و پهلوان هندی اصرار کرد، سرانجام پهلوان هندی مهم ترین مدال خود را به سینه سید آویخت ـ به مناسبت این پیروزی از طرف احمدشاه مدال درجه اول ورزش به سید اهدا شد.
خدمات سیدحسن رزاز
بعد از آنکه محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و آزادی خواهان را قلع و قمع کرد، سیدحسن رزاز که در شمار مشروطه خواهان بود دستگیر و در سلطنت آباد زندانی شد و اگر یکی از خیراندیشان نبود، او را می کشتند. سید یک دموکرات واقعی و با ایمان بود. سید در موقعی که مرحوم مدرس در معرض ترور واقع شد و مجروح گردید، حمایت او را به عهده گرفت و تا هنگام شفا یافتن او چه در خانه و چه در بیمارستان وی را ترک نگفت.
اندرزی که می خوانید، از اوست:
«هر وقت حریف خود را از خود ناتوان تر دیدید، او را خفیف نکنید، راه و پهلو به او بدهید.»
در روز هفتم درگذشت او چند هزار نفر از جوانان ورزشکار با حجله های گل و چراغ بر سر خاک او شتافتند و در رأس این جمع حاج محمد صادق بلورفروش پهلوان نامی معروف جای داشت که در مرگ دوست خود گریان بود و دیری نپایید که او هم به دوست درگذشته خود پیوست.
پهلوان حاج محمدصادق بلورفروش
حاج محمد صادق بلورفروش را که زمان درازی نخستین پهلوان نامی ایران و پایتخت معرفی شده بود، همه می شناسند. وی از پیشکسوت ترین پهلوانان ایران بود و در دوران کشتی گیری و زورآزمایی او حریفی پیدا نشد که بتواند در برابر او قد مردی برافرازد و پنجه در پنجه او افکند.
از جمله هنرنمایی های او کشتی گرفتن او با پهلوانی معروف و زورمند موسوم به «مسیو کلاوری» است که هنوز هم اهل تهران بخصوص ورزشکاران آن را فراموش نکرده اند.
مسیو کلاوری از جمله پهلوانانی بود که در تمام اقطار جهان پنجه در پنجه زورمندان افکنده و همه را مغلوب کرده بود و با وجود آنکه زورمندی این پهلوان شهرت غریبی داشت، مرحوم حاج محمدصادق داوطلب کشتی گرفتن با او شد.
مرحوم حاج محمد صادق بلورفروش هم مانند حاج سیدحسن رزاز در دوران زندگی ورزشی خود گروه انبوهی از جوانان و ورزشکاران را تربیت کرد که تمامی آنها هم اکنون از ورزشکاران معروف اند.
مرحوم حاج محمد صادق پس از بازگشت از زیارت مکه معظمه از ورزش کناره گرفت و با پرهیز کاری تمام حیات شرافتمندانه خود را ادامه داد.
آیین پهلوانی
ورزش و ورزشکاری که در روزگار ما از حرفه های پولساز محسوب می شود و بشدت گرایش مادی پیداکرده است در زمان های گذشته ریشه در معنویات داشت و آیین پهلوانی ایران از این جهت دارای پشتوانه ای چندهزارساله است.
در ایران باستان، بنا به سنت، یک پهلوان نمونه، دلاوری بی باک است که هرگز هراسی به دل راه نمی دهد و یک تنه برصف دشمنان می زند و خصم را از میان برمی داردو از این جهات شبیه «الهه مهر» است که در میان موجودات ، تواناترین، خوش اندام، بلندبالا و نیرومند است. و وظیفه او همانند الهه مهر دفاع از ناتوانان، از میان برداشتن زورگویان و حمایت از پرهیزکاران است.
وجود مشترکات گوناگون و ارتباط میان آیین مهر و آیین زورخانه، هرکس را می تواند بدین اندیشه وادارد که ممکن است آیین پهلوانی ملهم از آیین های مهری باشد و بخصوص گمان کند که ساخت و آداب مخصوص معابد مهری روم باستان ریشه در ایران باستان داشته باشد که در ایران، تا زمان ما هم به صورت آداب زورخانه هنوز پابرجا مانده است.
اما در آثار فارسی، بخصوص در فتوت نامه سلطانی، آیین کشتی گرفتن و پهلوانی به پیامبران و شخصیت های اسطوره ای توراتی منسوب شده است و یعقوب و آدم ابوالبشر به عنوان کسانی که این آیین و فن از ایشان سرچشمه گرفته است یادشده اند. این نکته با نظر دیگر محققان در منسوب داشتن آیین پهلوانی به آیین مهر هماهنگ نیست، اما در یک نکته میان این دو هماهنگی وجود دارد و آن منسوب کردن آیینی است کهن به اشخاص کهن در زمانی کهن. این امر بانتایجی که مردم شناسی بدان رسیده است موافقت کامل دارد، زیرا بنابرپژوهش های مردم شناسان، آنچه به سنت به مردمان اعصار جدیدتر رسیده است، همه به اعصاری بسیار کهن مربوط است و انسان مؤمن به سنت، گمان می کرده است که آنچه را بخردانه انجام داده، قبلاً و در آغاز، توسط خدایان و پیشوایان انجام یافته بوده است.
هرچند نسبت دادن آیین پهلوانی ایرانی به یعقوب و آدم ابوالبشر که شخصیتهایی سامی اند غیرمنطقی است ولی شگفت آور نیست زیرا این از خصوصیات آیین ها و اسطوره هاست که برای دوام و بقای خود در هر دوره فکری و اجتماعی تازه، می کوشند رنگ محیط تازه را بپذیرند و خود را با تحولات زمان هماهنگ کنند. توجهی به آثار تاریخی فارسی و عربی قرون نخستین اسلامی این حالت جیوه گونه و لغزان آیین ها و اساطیر را اثبات می کند.
اعتقادات عارفانه پهلوانان ایرانی
اینک باید نکته ای دیگر را یادآور شد که در زمینه بازشناختن تاریخ و ورزش باستانی به ما کمک می کند: افسانه های کهن پهلوانی که به پارسی بازمانده، بردودسته است: یکی افسانه های پهلوانی اسطوره ای است، مانند آنچه در اوستا، در شاهنامه فردوسی یا آثاری چون گرشاسب نامه بازمانده، دوم افسانه های جوانمردی و عیاری است که کهن ترین آنها داستان «سمک عیار» است.
تحلیل شخصیت های پهلوانی اوستایی و شاهنامه ای نشان می دهد که بسیاری از خصوصیات این پهلوانان ـ ازجمله گرشاسب و رستم ـ همسان خصوصیات یکی از خدایان کهن تمدن هند و ایرانی، به نام «ایندره» است. اما مقایسه رفتار و کردار این گروه پهلوانان اساطیری با پهلوانان دوره اسلامی و آداب و عادات ایشان نشان می دهد که شباهت چندانی میان الگوی کهن «ایندره» و پهلوانان اسطوره ای با این پهلوانان اسلامی و آداب و عادات ایشان نیست. تعلق به طبقات متوسط شهری، رفتارها و اعتقادات اخلاقی و عارفانه پهلوانان ایرانی دوره اسلامی با اشرافیت، خشونت و از دم تیغ گذراندنهای خودی و بیگانه موجود در میان پهلوانان اسطوره ای ارتباطی ندارد. دقیق تر بگوییم، پهلوانی افسانه ای با پهلوانی تاریخی در ایران، باوجود بعضی ارتباط های کلی، یکی نیست و این دو از یک اصل و منشأ برنخاسته اندو برای جست وجوی سابقه پهلوانی تاریخی در ایران باید به دنبال افسانه های مربوط به جوانمردان و عیاران رفت.
افسانه های عیاری و در رأس آنها داستان سمک عیار، وجوه مشترک بسیاری را با سنن و آداب پهلوانی زمان ما نشان می دهند و مطمئناً پهلوانی اسلامی و عیاری هر دو منشأیی واحد دارند. دلیری، پارسایی، مهرورزیدن، برسرقول ایستادن، شکیبا بودن و به شب بیدار ماندن و مردمان را پاسبانی کردن از خصوصیات مشترک پهلوانی و عیاری است. حتی، چه بسیار، در کتاب سمک عیار پهلوان و عیار یکی دانسته شده اند.
از نظر طبقاتی نیز عیاران و پهلوانان اسلامی غالباً متعلق به قشر متوسط پیشه ورند.
درباره خصوصیات جوانمردان، عیاران و پهلوانان آنچه براساس کتاب «سمک عیار» که کهن ترین اثر در این زمینه می باشد می توان گفت این است که آیین جوانمردی و عیاری و پهلوانی سنتی است اجتماعی و بسیار کهن.
شواهدی که در داستان سمک عیار وجود دارد ما را برآن می دارد که باور کنیم اصل این اثر اسلامی نیست و به احتمال قوی، مربوط به دوره اشکانیان است؛ ?ـ وجود نامهای غیراسلامی در سراسر کتاب ?ـ ساخت کاملاً ملوک الطوایفی جامعه ?ـ نبودن مسجد، وجود شرابخواری همگانی و بی حساب در سراسر کتاب ? ـ آغاز ذکر شاهان ایران با نام کیومرث و به سر رسیدن ذکر شاهان با اسکندر ? ـ با تابوت دفن کردن مردگان یا در دخمه نهادن ایشان ?ـ ازدواج با محارم ? ـ سوگند خوردن به نور و نار و مهر و بسیاری شواهد دیگر که مناسب این گفتار نیست، دلایل روشنی برقبل از اسلامی بودن مطالب کتاب است و از این میان، شواهد دوم و چهارم فقط مشخص کننده دوره اشکانی می تواند باشد.
اگر چنین فرضی، مانند فرضیات دیگر پذیرفتنی باشد، باید معتقد شدکه قدمت سنت جوانمردی، یعنی پهلوانی ـ عیاری به زمان اشکانیان می رسد.
*
اما اگر آیین عیاری ـ پهلوانی ازسویی به آیین جوانمردان دوران اشکانی مربوط باشد و ازسوی دیگر با آیین مهرپیوند داشته باشد، باید معتقد شد که میان آیین مهر و جوانمردی پیوندی تاریخی و فکری وجود دارد. جالب توجه است که گسترش جهانی آیین مهر نیز به دوره اشکانیان می رسد.
آنچه به نظرمی رسد این است که داستان سمک عیار معرف زندگی اجتماعی ایران و نقش بسیار مهم پیشه وران و جوانمردان در دوران سلطنت اشکانیان است.
پهلوانان، سازمان های جوانمردی این دوره متکی به طبقات میانه حال شهری، پیشه وران و بازرگانان بودند و گاه به صورت نیروی مسلحی در می آمدند که در مسائل اجتماعی دخالت می کردند و منافع طبقه خود یعنی عامه مردم شهری را تأمین می کردند. اینان در شهرهای مستقل فئودالی در پی قدرتی که به دست می آوردند، گاه مسؤول امنیت شهر نیز می شدند و قدرتشان از طرف حکومت، بدین ترتیب، به رسمیت شناخته می شد.
حتی در دوره اقتدار سلسله صفوی عیاران دوسال حکومت مرکز و اطراف تبریز را در دست داشتند و شاه طهماسب اول صفوی با آنها مدارا می کرد.
پرورش تن و سلامت روح
در آیین پهلوانی پرورش تن و سلامت روح شرط اول است و پرورش تن با آدابی چنان روحانی درهم آمیخته است که جدایی آن دو از هم متصور نیست و در پاره ای از آثار ابراهیم خلیل را مبدأ فتوت دانسته اند و معتقدند که در زمان «شیث نبی» میان طریقت و فتوت هیچ گونه جدایی نبوده است. اگرچه در صحت بسیاری از اقوال تردید وجود دارد ولی آنچه مسلم است همه آنها مؤید کهنگی و قدمت آیین جوانمردی است.
آیین جوانمردی در تاریخ معاصر ایران
شادروان عبدالله مستوفی در کتاب ( شرح زندگی من) در مورد طبقه جوانمردان تحت عنوان «داش مشدی های تهران» می نویسد:
«این مردمان ساده بی آلایش نه جمعیت خاصی درجامعه تشکیل می دادند و نه آیین نامه کتبی و تشریفاتی برای پذیرفته شدن افراد درجمعیت داشتند، بلکه هرکس عملاً لوطی گری خود را ظاهرمی کرد، جزو جمعیت آنها محسوب می شد. نان خوردن از دسترنج خود، احترام نسبت به بزرگتر، محبت و مهربانی با کوچکتر، دستگیری از ضعیف، کمک به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن، تعصب داشتن درمورد افراد جمعیت و اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور، فداکاری و رکی و بی پروایی، حق گویی و حمایت از حق، بی اعتنایی به مادیات، عدم تحمل تعدی و بی حسابی، اخلاق خاصه داشی بود.
«لوطی» نباید درمقابل هر «پنطی» سر تعظیم فرود بیاورد (درنظر لوطیان «پنط» به کسی گفته می شود که لوطی نباشد و غیرت نداشته باشد). لوطی نباید حرف کلفت را از هرکس که باشد بی جواب بگذارد و دست خود را برای مال دنیا پیش این و آن دراز کند. لوطی درمقابل رفیق باید ازمال و جان دریغ نداشته باشد. از بچه های محل هرکس بیش و کم دارای این مزایای اخلاقی می شد، بدون هیچ تشریفات جزو داشها محسوب می گردید.
هفت وصله از لوازم لوطی گری بود: زنجیر بی سوسه یزدی ـ جام برنجی کرمانی ـ دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی ـ چاقوی اصفهانی ـ چپق چوب عناب یا آلبالو ـ شال لام الف لا و گیوه تخت نازک که چهارتای اولی حتمی و سه تای آخری در درجه دوم بود.
(شال لام الف لا یعنی اینکه: شال را دوبار به دورکمر می پیچیدند و سروته آن را روی ناف از هم می گذرانیدند به طوری که شکل «لا»، ایجادمی شد)
هیچوقت یکنفرداش به کسب حلاجی، دلاکی، مقنی گری، کناسی و حمالی مشغول نمی شد. اینها مشاغل «پنطیها» بود. درعوض طبق کشی، توت فروشی، چغاله فروشی، بادبادک و فرفره سازی، پالوده ریزی، دوغ فروشی و گردوی تازه فروشی از مشاغل خاص جوانهای این طبقه به شمار می آمد. مسن ترها که سرمایه ای داشتند دکانی بازکرده به همه کسبی مشغول می شدند معهذا فرنی فروشی، میوه فروشی و آجیل فروشی از مشاغل مرجح آنها بود.
درهرکوچه و گذر، این جمعیت عده ای داشت که روزها پی کسب و کار و شب ها در قهوه خانه سرگذر جمع شده، یکی دوساعتی می نشستند و ازحال همدیگر باخبرمی شدند و بعد متفرق شده به منزلهای خود می رفتند. یکی از لوازم داشی چاله حوض بازی بود که هرداشی باید شناوری بداند. ورزشکار خوب بودن و در زورخانه چهره کردن (پیشی گرفتن از دیگران) یکی از آرزوهای هر «چغاله مشدی» بود. مرشدی زورخانه که کار کشتی یادمی داد و پشت کوس نشسته اشعار شاهنامه می خواند، کاری بود که به آسانی نصیب هرداشی نمی شد، باید یک داش خیلی امتحان لوطی گری داده باشد تا بتواند پشت کوس بنشیند.
کرک بازی، بلبل بازی، سهره بازی، کفتربازی و دراین اواخر قناری بازی از تفریحات این طبقه و تربیت قوچ و خروس جنگی و جنگ انداختن آنها در سر چهارراهها و میدانهای عمومی نیز منحصربه آنها بود. دراین حیوان جنگی، بین داشها هست بند و نیست بند، نسبت به دو حیوان زیادبود که هست بند یک طرف و البته نیست بند طرف دیگر می شد و عده ای در سر فتح و شکست دوجنگنده گروبندی می کردند. گذشته از این قاپ بازی و لیس بازی هم از قمارهای مخصوص داشها بود.
درمیان امامزاده های حول و حوش تهران، امامزاده داود خیلی طرف توجه این طبقه بوده، کمتر داشی پیدامی شد که سالی یک بار یالامحاله درتمام دوره داشی یک دفعه به این زیارت نرفته باشد. چنانکه امامزاده داود به مکه مشدیها معروف شده بود و هرکس از آنها استطاعت داشت، حکماً به این زیارت می رفت. از شهدای کربلا به حضرت عباس(ع) و حر بسیارمعتقد بودند.
بزرگترین قسم آنها «به حضرت عباس و به کمربند حر» بود و این ارادت خاص از این رو بود که حضرت عباس امان نامه ابن زیاد را که به وسیله شمر برای آن بزرگوار فرستاده شده بود، ردکرده و او را بورکرده بود و حر از مقام ریاست قبیله و سرکردگی و وجاهت در نزد ابن زیاد، صرفنظر کرده نزد امام حسین آمده و جان خود را فداکرده است. فداکاری این دو بزرگوار باطبع این مردمان ساده بی آلایش متناسب و ارادت خاص آنها به این دو جوانمرد برای فداکاری یا به اصطلاح خودشان لوطی گری آنهاست.
ترتیبات رسیدن به مقام داشی
چغاله مشدی عبث عبث به مقام داشی نمی رسید تاکار برجسته ای که ازهمه کس برنیاید انجام نمی داد، داشهای یک گذر او را دارای این مقام نمی شناختند. این کار برجسته اقسام مختلف داشت، مثلاً با پشت قاشق قزوینی یک کاسه هل و گلاب را طوری بخورد که هیچ ته کاسه باقی نماند، یا بیست سی دور بدون وقفه در چاله حوض حمام محل شناکند، یا پشتک دو معلقه از بالای تیر به وسط چال حوض بزند، یا مثلاً از یک گوشه استخر بهجت آباد به گوشه دیگر زیر آبی برود، یا ده دست چلوکباب بخورد، یا ته چهارمن هندوانه یا صددانه خیار را در یک نشست بالا بیاورد، یا چنددانه نان برنجی بزرگ را در دهن گذاشته بدون معطلی بلع کند و ذره ای از دهنش خارج نشود، یا ده پانزده گیلاس آبخوری چای را در یک نشست پشت سرهم بخورد.
یا درحاضر جوابی زبردست باشد، یا قوچ و خروس را طوری پرورش دهد که درجنگ مغلوب نشود. اگر چابک سوار است اسبش همیشه پیش بیفتد و گرو ببرد، یا دو طبق پر از توت را که به وسیله یک چهارپایه طبق دوم را بر طبق اول قرارمی دادند، از حسن آباد کن که اولین توت تهران از آنجا می آید، به سر گذاشته بدون توقف تا شهر بیاورد، یا سنگ آسیایی را با طبق به سر گرفته مثلاً از سرکوچه تا ته آن ببرد، یا در زورخانه نمایشات جالبی بدهد و چهره کند مثلاً دویست جنگلی بزند و در چرخ زدن از آنها که توی گودند جلوبیفتد، یا یک نفس پانصد شنو برود و یک مشت از این کارها.
مدارج ترقی داش مشدی ها
برای ترقی از داشی به مقام ریاست های عالی تر جمعیت، از قبیل کشیدن علم و نوحه خوان شدن دسته و مرشدشدن در زورخانه، گذشته از دارابودن اخلاق داشی و لیاقت و کفایت این کارها پیشکسوتی و شاگردی کردن در نزد استادان فن هم شرط بود.
زیرا سایرین زیربار هر تازه از راه رسیده ای هرقدر هم نمایش لوطیگری داده بود نمی رفتند. خواننده عزیز می تواند فکرکند که باباشمل شدن و مطاع گشتن در نزد رؤسای یک محل، چقدر کارمشکلی بوده و چقدر اخلاق لازم داشته است تا درمیان این همه مردمان ساده و متعصب بتوان به مقامی رسید که هیچکس برخلاف امر و اراده او نتواند رفتاری بنماید، با اینکه هیچ قول و قرار و عهد و پیمان قبلی و انتخابی درکارنبود، همگی افراد مطیع و منقاد باباشمل بودند و اگر حادثه ای برای بابای حاضر پیش می آمد، برای تعیین جانشین او حاجتی به انتخاب نداشتند. زیرا قبلاً همه می دانستند که بعد از این بابا، کدام یک از رؤسا و سردسته ها لایق این مقام می باشند و بدون دسته بندی و هو و جنجال و معارضه، حق به مستحق طبیعی خود می رسید.
بعضی از تاجرزاده ها و اعیان زاده ها و حتی شاهزاده ها هم درجمعیت بودند، حاجی کاظم ملک التجار که خود پسرحاجی محمدمهدی ملک التجار بود، در ایام جوانی یکی از داشهای محله بازار و عملاً هم درگود زورخانه و چاله حوض بازی به قدری شیرین کار و به اندازه ای درحاضرجوابی و بذله گویی مشدی گری، زبردست بوده که حقاً داشهای محل علو مقام داشی او را تصدیق داشتند و او را یکی از افراد درجه اول جمعیت خود می دانستند. وقتی حاجی محمد مهدی پدرش مرحوم و او به لقب ملک التجار ملقب و جانشین پدرشد، شبی از تمام رفقای خود دعوت کرده سور مفصلی به آنها داد، بعد از شام گفت: رفقای عزیز! من با کمال افسوس باید رفاقت عملی خود را با شما ترک کنم. زیرا حالا شغلی به من رجوع شده است که دیگر وقت شناکردن درچاله حوض و شنارفتن در زورخانه را با شماها نخواهم داشت. ولی روح من همیشه نزدشماست و اگر شما با این کیفیت بازهم مرا جزو جمعیت خود افتخاراً می پذیرید، متشکر می شوم.
باباشمل محله و رؤسا و عموم داشها متفق الکلمه گفتند: تو ازمایی و ما ازتو. منبعد ما بیشتر از سایرین باید احترام مقام تورا محفوظ داریم. ما دیگر از تو متوقع همکاری عملی نیستیم و همان اتحاد معنوی تو برای ما کافی است. ما قول می دهیم که از هر حیث به تو کمک کنیم و احتراماتی که درخور مقام توست ازهمه بیشتر منظور داریم. یک قسمت از اخلاق باباشملی ازقبیل رک گویی و کله به کله زدن با مقامات عالیه دولتی و ملتی ملک التجار، نتیجه همین تربیت داشی جوانی او بود.
شاهزاده عزیز، نواده مؤیدالدوله طهماسب میرزا نیز یکی از افراد مبرز این جمعیت و تا آخر عمر جزو آنها و عملاً در کلیه کارهای آنها واردبوده، حتی به مقام باباشملی هم رسید.
بالاخره شاهزاده امیراعظم (پسر وجیه الله میرزا سپهسالار) هم در جوانی یک چند جزو این جمعیت بود.
آنها که با آن مرحوم سروکارداشته اند البته درنظر دارند که دراو هم نشانه های باهری از صدق و صفا و رکی و راستی و حاضرجوابی و بذله گویی و شهامت لوطیانه وجودداشت که تماماً نتیجه تربیت و اخلاق داشی او بود که با حسن قریحه خداداده توأم شده و حتی در نوشته ها و بخصوص مراسلات دوستانه او، اثر آن نمایان بود.»
برای اطلاعات بیشتر به شرح زندگی من ـ عبدالله مستوفی ـ ص??? و زورخانه های تهران ـ مهردادبهار ـ ص?? رجوع شود?.

کلمات کلیدی: درگذشت دو پهلوان


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/23:: 11:2 صبح     |     () نظر
حضرت ابراهیم، اسماعیل، ذبح

عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى‎رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج‎گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى‎کند تا سبکبال شود.

صدای پای عید می‎آید. عید قربان عید پاک‎ترین عیدهاست، عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان، عید نزدیک شدن دل‎هایی است که به قرب الهی رسیده‎اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده‎ای. اسماعیل تو کیست؟ چیست؟! مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه‎ات؟ املاکت؟ ... ؟

این را تو خود می‎دانی، تو خود آن را، او را - هر چه هست و هر که هست - باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می‎توانم " نشانی‎هایش" را به تو بدهم:

آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می‎کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می‎خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می‎افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی‎اش نمی‎گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می‎خواند، آنچه ترا به توجیه و تاویل‎های مصلحت‎جویانه می‎کشاند، و عشق به او، کور و کرت می‎کند، ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می‎سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی‎ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود می‎آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم‎وارت را از دست می‎دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

قربانی انسان برای خدا - که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت - ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، به جای قربانی انسان! و از این معنی‎دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای‎اند که گرسنه‎اند، گرسنه گوشت! و از این معنی‎دارتر، خدا، از آغاز، نمی‎خواست که اسماعیل ذبح شود، می‎خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می‎خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور!

اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت‎پرستی و خرافه‎های ستاره‎پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت‎پرست و بت‎تراش! و در خانه‎اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا .

و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه، "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خو کرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی‎اش، یک " بنده خدا" .

دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می‎خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش، که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می‎آورد و از کنیز سارا - زنی سیاه پوست -  به او یک فرزند می‎بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پر ماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ .

و اکنون، در برابر چشمان پدر - چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می‎زند - می‎رود و در زیر باران، نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می‎بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته‎ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می‎بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می‎کند.

در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت

"داشتن اسماعیل" می‎گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش را نداشته است!

اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!

در این ایام، ناگهان صدایی می‎شنود:

"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!

مگر می‎توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟

ابراهیم، بنده خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی‎اش، از وحشت می‎لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می‎شود، و بت شکن عظیم تاریخ، در هم می‎شکند، از تصور پیام، وحشت می‎کند اما، فرمان، فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم‎ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.

داستان این دین، داستان شکنجه و خودآزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست؛ داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه‎آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را به نام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می‎کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد - ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم‎ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می‎طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه‎ای!

دشواریِ "انتخاب"!

کدامین را انتخاب می‎کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را ؟ لذت را یا مسئولیت را ؟ پدری را یا پیامبری را ؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را ؟

انتخاب کن! ابراهیم .

در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه‎ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت‎ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی‎تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...

ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه‎ترین نبرد تاریخ!

ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم،

حضرت ابراهیم، اسماعیل، ذبح

مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده‎ای! میان انسان و خدا فاصله‎ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک‎تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته‎ای؟

اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می‎کشد: اسماعیل! و حق فرمان می‎دهد: ذبح! باید انتخاب کند!

"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مِهر فرزند" را بر می‎افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می‎دهد.

کدامین را انتخاب می‎کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را ؟ لذت را یا مسئولیت را ؟ پدری را یا پیامبری را ؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را ؟ انتخاب کن! ابراهیم .

این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خودداری می‎کند و اسماعیلش را نگاه می‎دارد،

"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!

این بار، پیام صریح‎تر، قاطع‎تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می‎کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره‎ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف، پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاکش میان خدا و ابلیس، خُرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.

روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه‎ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می‎چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.

ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید به کار زند. از آن "میوه ممنوع" که به خورد "آدم" داد!

ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می‎افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می‎دهد.

"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..." ؟

این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!

از انجام فرمان خودداری می‎کند و اسماعیل را نگه می‎دارد.

"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح‎تر و قاطع‎تر.

ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می‎کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه‎کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می‎داند، اما این مسئولیت تلخ‎تر و دشوارتر از آنست  که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!

و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه، "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خو کرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی‎اش، یک " بنده خدا" .

و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!

کاشکی ذبح ابراهیم می‎بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند، تنها، غمگین و داغدار ...

ابراهیم، هر گاه که به پیام می‎اندیشد، جز به تسلیم نمی‎اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام، پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!

اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام، پیام حق است. اما در دل او، جای لذت

"داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!

ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می‎خواند!

ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می‎نگریست!

اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!

پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!

آسمانِ شبه جزیره، چه می‎گویم؟ آسمانِ جهان، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!

- "اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می‎کنم ...!"

این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می‎افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره‎ای هولناک و نگاه‎های هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!

اسماعیل دریافت، بر چهره‎ی رقت‎بار پدر، دلش بسوخت، تسلیتش داد:

- "پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که - اِنْ شاءَ الله - از صابران خواهم بود!"

ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده‎ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی‎جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل - جوانمردِ توحید - که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده‎ای که دیگر جز به نیروی حق‎پرستی نمی‎جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گویی، یک " قربانی آرام و صبور" است!

پدر کارد را برگرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می‎کشید تا تیزش کند!

مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می‎داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می‎توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می‎بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند .

زنده‎ای که تنها به خدا نفس می‎کشد!

آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را - که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه‎اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته‎ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول‎آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز به خود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه  "همه او" تمام شود، رها شود، اما ...

آخ! این کارد!

این کارد ... نمی‎برد!

آزار می‎دهد،

این چه شکنجه بی‎رحمی است!

کارد را به خشم بر سنگ می‎کوبد!

حضرت ابراهیم، اسماعیل، ذبح

همچون شیر مجروحی می‎غرد، به درد و خشم، بر خود می‎پیچد، می‎ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می‎شود، برق آسا بر می‎جهد و کارد را چنگ می‎زند و بر سر قربانی‎اش، که همچنان رام و خاموش، نمی‎جنبد دوباره هجوم می‎آورد،

که ناگهان،

گوسفندی!

و پیامی که:

" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا به جای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی!"

آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می‎کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می‎خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می‎افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی‎اش نمی‎گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می‎خواند، آنچه ترا به توجیه و تاویل‎های مصلحت‎جویانه می‎کشاند، و عشق به او، کور و کرت می‎کند، ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می‎سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی‎ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود می‎آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم‎وارت را از دست می‎دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

الله اکبر!

یعنی که قربانی انسان برای خدا - که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت - ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، به جای قربانی انسان! و از این معنی‎دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای‎اند که گرسنه‎اند، گرسنه گوشت! و از این معنی‎دارتر، خدا، از آغاز، نمی‎خواست که اسماعیل ذبح شود، می‎خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می‎خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می‎برد، بی آن که اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می‎دهد، بی آن که بر وی گزندی رسد!

که داستان این دین، داستان شکنجه و خودآزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست؛ داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه‎آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را به نام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می‎کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد - ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم‎ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می‎طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه‎ای!

موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج‎گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیک‎تر. ایام حج را نشانه‎اى از پاکیزگى، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند .

نویسنده: احمد محمدی نسب 

 



نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/20:: 10:7 صبح     |     () نظر

ستایش برای خداست، پروردگار هستی‌ها. خدایا ستایش برای توست که آسمان‌ها و زمین را بی‌مثال آفریدی، ای صاحب بزرگیِ تام و احسانِ تمام، مهتر مهتران، معبود هر معبود، آفریدگار هر آفریده، میراث بَرنده‌ی هر چه هست. هیچ کس به تو نمانَد و علم به هیچ موجودی از دسترست به دور نباشد. بر همه چیز احاطه داری، و همه را نگاهبانی. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن یکتایِ تنهایِ بی‌همتای بدل ناپذیر.
تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن بخشنده‌ی در اوج بخشندگی، آن بزرگِ در بزرگی بی‌همتا، و آن برترین، که همه چیز در برابرش حقیر و ناچیز است. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست، آن بلند مرتبه که به قدرت خود بر همه استیلا دارد، و سخت انتقام گیرنده است. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست، آن بخشاینده‌ی مهربان و دانای کل که هر چیز را از روی دانش و به استواری آفرید. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن شنوایِ بینا که وجودش بی‌سبب، و خود بر همه چیز آگاه است. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن بخشنده‌ی در بخشش از همه پیش، و پاینده‌ی تا همیشه پا برجا. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن نخستین که پیش از همه بوده است، و آن واپسین که پس از همه خواهد بود. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ آن که در اوج بلند مرتبگی، نزدیک است، و در عین نزدیکی، بلند مرتبه است. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ صاحب شکوه و عظمت و بزرگواری، و سزاوار سپاس. تو آن خدایی که جز تو معبودی نیست؛ پدیده‌ها را بی‌اصل و مایه پدید آورده‌ای، و صورت‌ها را بی‌مثال و نمونه نقش بسته‌ای، و آفریده‌ها را بی‌پیروی از دیگران هستی بخشیده‌ای. تویی که با حکمت خود، هر چیز را کمالی بسزا بخشیده‌ای، و هر چیز را برای انجام دادن وظیفه‌ای آماده ساخته‌ای، و هر چه غیر خود را به نیکی سامان داده‌ای. تویی که در آفرینش، هیچ شریکی یاری‌ات نکرده، و هیچ وزیری دستیار تو نشده، و هیچ کس تو را ندیده، و برای تو مثل و مانندی نبوده است. تویی که چون اراده کنی، هر چه خواهی همان شود، و چون حکم برانی، حکم تو عین عدالت است، و چون داوری کنی، داوری کردنت بر اساس انصاف است.تویی که هیچ مکانی گنجایشت را ندارد، و هیچ قدرتی اقتدار تو را تحمل نتواند، و هیچ برهانی و بیانی تو را درمانده نکند.تویی که همه چیز را یک به یک به شمار آورده‌ای، و برای هر چیز پایانی گذاشته‌ای، و به مقتضای حکمت، اندازه معین کرده‌ای.  تویی که دستِ درازِ اوهام از رسیدن به او ج ذاتت کوتاه است، پای اندیشه‌ها را به چگونگی تو راهی نیست، و دیده‌ها کجاییِ تو را در نیابند. تویی که چون به پایان نمی‌رسی، محدود نیستی، و چون به صورتی مجسّم نمی‌شوی، به ادراک در نیایی، و چون فرزند نمی‌زایی، زاییده نشده‌ای. تویی که رقیبی نداری تا با تو رقابت کند، و همتایی که بر تو برتری یابد، و همانندی که پیش تو عرضِ اندام نماید.تویی که بی‌پیروی از کسی، آفرینش را بنیاد نهادی، و از هیچ، همه را آفریدی، و بی‌هیچ سابقه‌ای پدید آوردی، و بی‌هیچ وسیله‌ای جهان را ساختی، و هر نقشی که بستی، همه نیکو بستی. پاک و منزّهی تو، و چه والا مرتبه‌ای تو، و چه بلند است جایگاه تو، و چه خوب آشکار کرده است حق را «فرقان» تو. پاک و منزّهی تو، ای خدای لطیف، چه بسیار است لطفِ تو؛ ای خدای مهربان، چه فراوان است مهربانیِ تو؛ ای خدای حکیم، چه اندازه است داناییِ تو. پاک و منزّهی تو، ای فرمانروا، چه نفوذ ناپذیر است قدرتِ تو؛ ای بخشنده، چه گسترده است خوانِ بخشش تو؛ ای بلند پایه، چه رفیع است شأن و مقام تو. تویی که شکوه و جلال و بزرگی داری و سزاوار حمد و سپاسی. پاک و منزّهی تو، که به نیکی‌ها دست خود گشوده‌ای، و هدایت همه از جانب توست، و تو آن را به ما آموخته‌ای. پس هر که برای دین یا دنیای خود از تو چیزی خواست، لطف و احسان تو را دریافت. پاک و منزّهی تو، که هر چه در وادی علم تو وارد شده، سر به فرمان تو فرود آورده، و هر چه زیر عرش توست، در برابر عظمتت فرو تن گشته، و هر آفریده تسلیم حُکم تو شده است. پاک و منزّهی تو، با هیچ یک از حواس بیرونی و درونی تو را درنیابند، و با سودنِ دست و لمس احساست نکنند. نتوانند با تو حیله‌گری کنند و از خویش دورت سازند و با تو دشمنی نمایند و به مخالفت برخیزند و بر تو چیره شوند و فریبت دهند و با تو نیرنگ بازند. پاک و منزّهی تو، راه تو مستقیم و هموار است، و طریقت تو بر پایه‌ی حق استوار، و تو زنده‌ای هستی که همه نیازخواه تواَند. پاک و منزّهی تو، سخنت حِکمت، فرمانت لازم، و اراده‌ات پا برجاست. پاک و منزّهی تو، هیچ کس نتواند مشیتّت را باز گرداند و کلماتت را دگرگون سازد. پاک و منزّهی تو، نشانه‌های تو آشکار است، ای خدایی که پدید آورنده‌ی آسمان‌ها و آفردگار جان‌هایی. ستایش برای توست، ستایشی که با جاودانگی تو جاودانه شود. ستایش برای توست، ستایشی که با دوام نعمت تو تا همیشه باقی مانَد. ستایش برای توست، ستایشی که همسنگ احسان تو باشد. ستایش برای توست، ستایشی که بر خشنودی‌ات بیفزاید. ستایش برای توست، ستایشی که با ستایش دیگر ستایشگران همراهی کند، و سپاسی که دستِ سپاس دیگر سپاسگزاران بدان نرسد؛ ستایشی که تنها سزاوار توست، و با آن، جز تقرّب به درگاه تو را نتوان جست؛ ستایشی که سپاس نخستین را تداوم بخشد و سپاس واپسین را در پی آورَد؛ ستایشی که در گردش روزگاران فزونی یابد و پیوسته و پی در پی دو چندان گردد؛ ستایشی که فرشتگانِ حسابگر شمارش آن نتوانند، و از آنچه فرشتگان کتابت در لوح محفوظ تو می‌نویسند، افزون‌تر باشد؛ ستایشی که با عرش بزرگ تو هم‌طراز، و با کرسی رفیع تو هم اندازه شود؛ ستایشی که پاداش آن نزد تو به کمال رسد، و پاداش آن تمام جزاها را در برگیرد؛ ستایشی که پیدا و پنهانِ آن یکی باشد، و پنهانش توأم با نیّتِ راست؛ ستایشی که هیچ آفریده‌ای تو را مثل آن ستایش نکند، و هیچ کس جز تو به کمالِ آن پی نبَرد؛ ستایشی که هر کس در شمارش آن بکوشد، نیازمند یاری شود، و هر کس در به جای آوردن حقِ آن سعی بلیغ کند، نیروی بیشتری خواهد؛ ستایشی که هر ستایش دیگر را که آفریده‌ای گرد هم آورَد، و هر ستایشی را که پس از آن بیافرینی، در بر گیرد؛ ستایشی که نزدیک‌تر از آن به سخن تو هیچ نباشد، و بیش از آن کس که تو را با آن می‌ستاید، کسی تو را نستاید؛ ستایشی که با بخشش تو موجب افزونی نعمت و فراوانی آن شود، و تو با احسان خود، پیوسته آن را بیفزایی؛ ستایشی که زیبنده‌ی بزرگیِ ذات تو باشد، و با عزّتِ جلال و عظمتت برابر گردد. پروردگار من، درود فرست بر محمد و خاندان محمد، آن انسان برگزیده‌ی پسندیده‌ی گرامیِ مقربِ درگاهت. برترین درودهای خود را، و کامل‌ترین برکات خود را نثارش کن، و پُر بهره‌ترین رحمت‌های خود را نصیب او گردان. ای پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ درودی فزاینده که فزاینده‌تر از آن نباشد. و درود فرست بر او؛ درودی فراوان که فراوان‌تر از آن به دست نیاید. و درود فرست بر او؛ درودی خشنود کننده که برتر از آن صورت نبندد. ای پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ درودی که او را خرسند کند و خرسندی‌اش را فزونی دهد. و درود فرست بر او؛ درودی که تو را خشنود گردانَد و بر خشنودی‌ات بیفزاید. و درود فرست بر او؛ درودی که جز آن را برای او نپسندی و دیگری را شایسته‌ی آن ندانی. پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ درودی که از مرز خشنودی تو فراتر رود و به جاودانگی تو پیوند خورَد و به پایان نرسد؛ آن سان که کلمات تو را پایانی نیست. پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ درودی که درود فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و اهل طاعت تو را در بر گیرد، و درود بندگان جنّی و اِنسی و دعوت پذیران تو را شامل شود، و درود هر یک از اصناف آفریدگانت که آنان را آفریده‌ای و در زمین پراکنده‌ای، گردِ هم آورَد. پروردگار من، بر او خاندانش درود فرست؛ درودی که بر هر درودِ پیش از آن و پس از آن احاطه یابد. و بر او و خاندانش درود فرست؛ درودی که تو و دیگران را پسند آید، و با آن درودهایی پدید آوری که درودهای پیشین را با آن چندین برابر کنی، و در گردش روزگاران بارها بر آن بیفزایی، چندان که جز تو هیچ کس آن را شمردن نتواند. پروردگار من، درود فرست بر اهل‌بیت او که پاک‌ترین‌اند، و تو آنان را برای انجام دادن کار مهمِ خود برگزیدی، و ایشان را نگهبانان علم خود و نگه‌داران دین خود و جانشینانت در زمین، و حجّت‌های خود بر بندگانت قرار دادی، و به خواستِ خود از هر گناه و آلودگی پاک کردی، و آنان را چنان آفریدی که وسیله‌ی رسیدن به تو و راه درآمدن به بهشت تو باشند.
پروردگار من، بر محمد و خاندانش درود فرست؛ درودی که با آن، عطا و کرامت خود را بر آنان وسیع گردانی، و هر گونه بخشش و احسان را در حقّ‌شان به کمال رسانی، و بهره‌ی ایشان را از هدیّه ها و سودهای خود سرشار کنی. پروردگار من، بر او و بر ایشان درود فرست؛ درودی که آغازش حد و مرز ندارد، و مدتش بی‌پایان است، و انجامش را نهایت نیست. پروردگار من، بر آنان درود فرست؛ همسنگ عرش خود و آنچه زیر آن است، و هموزن آنچه آسمان‌های تو و بالاتر از آن را پُر ساخته، و به شمار زمین‌های تو و هر چه در زیر و در میان آنهاست؛ درودی که ایشان را به تو نزدیک نماید، و خشنودی تو و ایشان را فراهم سازد، و تا همیشه درودهایی چنین در پی داشته باشد. خدایا، تو در هر زمان دین خود را به وسیله‌ی پیشوایی نیرو بخشیده‌ای که او را چونان نشانِ هدایت پیش چشم بندگانت به پا داشته‌ای و در سرزمین‌های خود عَلَمِ راه قرارش داده‌ای، پس از آن که رشته‌ی وجود او را به رشته‌ی وجود خود گره زده‌ای، و او را وسیله‌ی خشنودی خود ساخته‌ای، و پیروی‌اش را لازم گردانده‌ای، و از نافرمانی‌اش بر حذر داشته‌ای، و به اطاعت فرمان‌هایش و پرهیز از نهی‌هایش امر کرده‌ای، و فرموده‌ای که هیچ کس نباید بر او پیشی گیرد یا از او واپس مانَد، و اوست که پناه‌جویان را در پناه خود نگه می‌دارد، و پناهگاه مؤمنان است، و رشته‌ی نجاتِ آویختگان، و حُسنِ جمالِ هستی‌ها. خدایا، به ولّی خود شکرانه‌ی نعمتی را که به او داده‌ای، الهام نما، و مانند آن شکرانه را به ما نیز الهام کن تا نعمت وجود او را سپاس گوییم. او را از جانب خود سلطه‌ای یاری دهنده عطا کن، و راه‌های سخت را به آسانی پیش پای او بگشای، و او را به نیرومندترین تکیه‌گاه خود یاری فرما. پشت وی را محکم، و بازویش را توانا گردان، و چشم عنایت خود را از او برمدار، و به نگه‌داری خود حمایتش فرما، و با فرشتگانت مددکار او باش، و با برترین سپاه پیروز خود نیرومندش ساز. به دست او کتاب و احکام و راه‌های هدایت خود و سنت‌های پیامبر خود را ـ که درودهای تو ای خدا بر او و خاندانش باد ـ بر پای دار، و آن نشانه‌های دین تو را که ستمگران میرانده‌اند، دوباره زنده ساز، و گرد و غبار ستم را از جادّ‌ه‌ی شریعت خود بزدای، و دشواری‌های راه خویش را برطرف نمای، و به یُمن وجود او منحرفان از دین خود را از میان بردار، و آنان را که راه مستقیم تو را کج می‌خواهند، نیست گردان. او را با دوستان خود نرمخو گردان، و بر دشمنانت مسلط ساز، و مهربانی و رحمت و دلسوزی و مهرورزی او را به ما ارزانی کن، و ما را بر آن دار که شنوندگانِ سخن و فرمانبران دستور او شویم، و در راه خشنودی‌اش بکوشیم، و در یاری و دفاع از او، مددکار وی باشیم، و بدین وسیله، به تو و پیامبرت ـ که درود تو ای خدا بر او و خاندانش باد ـ تقرب جوییم.
خدایا، بر دوستدارنِ این خاندان درود فرست، که به مقام و منزلت ایشان معترف‌اند، و به راه روشن آنان می‌روند، و نشانه‌های‌شان را دنبال می‌کنند، و به رشته‌ی محبّت‌شان چنگ می‌زنند، و به ولایت‌شان تمسک می‌جویند، و امامت و پیشوایی‌شان را می‌پذیرند، و به فرمان‌شان گردن می‌نهند، و در اطاعت‌شان می‌کوشند، و روزگار دولت ایشان را منتظرند، و چشم امیدشان به آنا دوخته شده است؛ درودهای فرخنده و پاکیزه و فزاینده در هر بامداد و شامگاه. بر آنها و جان‌هایشان سلام فرست و کارشان را بر اساس تقوا سامان بخش، و حال و روزشان را نیکو گردان، و توبه‌شان را پذیرا شو، که تویی بسیار توبه‌پذیرِ مهربان و بهترینِ آمرزگاران، و به رحمتِ خود ما را در جوار ایشان در سرای سلامت وارد کن، ای مهربان‌ترین مهربانان.
خدایی، امروز روز عرفه است؛ روزی که تو آن را شرافت داده‌ای و کرامت بخشیده‌ای و بزرگ داشته‌ای، و در چنین روزی رحمت خود را بر ما گسترده‌ای، و به عفوت بر ما منّت نهاده‌ای، و بخشش خود را فراوان ساخته‌ای، و به یُمن آن، بیش از پیش، بر بندگانت نعمت ارزانی کرده‌ای. خدایا، من همان بنده‌ی تواَم که پیش از آن که روح خود را در او بدمی، و پس از آن که او را آفریدی، از نعمت خویش برخوردارش کردی، و سپس در زمره‌ی کسانی قرارش دادی که آنان را به دین خود راه نموده‌ای، و به ادای حقِ خود کام‌یاب ساخته‌ای، و به رشته‌ی محبت خود از آتش در امان داشته‌ای، و در حزب خود وارد کرده‌ای، و به آنان راه دوستی ورزیدن با دوستانت، و دشمنی کردن با دشمنانت را نشان داده‌ای؛ همان بنده‌ای که چون فرمانش دادی، آن را زمینی گذاشت، و چون منعش کردی، دست بر نداشت، و چون از نافرمانی خود بر حذرش داشتی، با آن مخالفت کرد و مرتکب نهی تو شد، اما نه از روی دشمنی با تو و نه از سَرِ گردن‌کشی در برابر تو، بلکه خواهشِ نفسانی، او را به کارهایی برانگیخت که از آنها دورش کرده بودی و ترسانده بودی‌اش. در این میان، دشمن تو و دشمن او، شیطان، تا آن جا وسوسه‌اش کرد که با این که از تهدید تو با خبر بود و به عفو و گذشت تو امید و اطمینان داشت، از فرمان تو سرپیچی نمود؛ در حالی که با این همه بخشش که تو در حق او روا داشته‌ای، از دیگران به گناه نکردن شایسته‌تر بود. اینک این منم، افتاده در برابر تو، خوار و ذلیل و سرافکنده و فروتن و ترسان، و معترف به گناهان بزرگ که مرتکب شده‌ام و خطاهای سنگینی که انجام داده‌ام؛ در حالی که از عفو تو امید امنیّت دارم و از رحمتت پناه می‌خواهم، و به یقین می‌دانم که هیچ کس مرا از تو در امان نخواهد داشت، و در برابر عذابت از من حمایت نخواهد کرد. پس بر من تفضّل کن و همچنان که گنهکاران را به احسان خود می‌نوازی و بر گناهان‌شان پرده می‌اندازی، با من و گناهانم نیز چنین کن، و آنسان که عفو خود را نصیب کسی می‌کنی که به اختیار خودش تسلیم تو شده، مرا هم از بخشش خود نصیبی عطا فرما، و به آمرزش خود ـ که چون آن را به آرزومندش ارزانی کنی، در نظرت بزرگ نیاید ـ بر من نیز منّت گذار. در این روز، برای من نصیبی قرار ده که با آن از خشنودی تو بهره‌مند شوم، و مرا از آنچه بندگان کوشای تو از درگاهت به ارمغان می‌آورند، دست تهی بر مگردان. من از کارهای نیکی که ایشان کرده‌اند، با خود هیچ ندارم، اما پیش از این، به یگانگی تو و نفی اضداد و امثال و همانند از تو معتقد بوده‌ام، و از درهایی به سوی تو آمده‌ام که خود فرموده‌ای از آن درها بر تو وارد شویم، و با چیزی به درگاه تو تقرّب جسته‌ام که هرگز کسی جز با آن به درگاه تو تقرّب نتواند جست. سپس در پی این حالت، با توبه و اخلاص به سویت آمده‌ام؛ با خواری و زاری به درگاه تو، و با گمان نیک به تو، و اطمینان به رحمت تو در دو جهان. و امید به تو را ضمیمه‌ی آن کرده‌ام؛ امیدی که آرزومندانت از آن بی‌نصیب نمی‌مانند. و همچون بنده‌ی حقیر خوار بینوای فقیر ترسانی که به تو پناه آورده است، نیاز خود را از تو خواسته‌ام؛ با ترس و تضرّع و پناه‌جویی و امان طلبی، نه از سَرِ گردن فرازیِ متکبّران به تکبّر، و نه از روی بلند پروازیِ طاعت پیشگان به گستاخی، و نه از روی دلخوشی به شفاعت شفیعان. اینک من از هر کمی کم‌تر، و از هر خواری خوارترم؛ چنان ذرّه‌ای یا کم‌تر از آن. پس ای آن که در کیفر بدکاران شتاب نمی‌ورزی و ناز پروردگانِ در نعمت را به ناگاه نمی‌میرانی، ای آن که به احسان حود گنهکاران را می‌آمرزی و خطاکاران را به نیکی کردن زیاد مهلت می‌دهی، من بنده‌ی گنهکار معترفِ خطا پیشه‌ی لغزش خورده‌ام. من کسی هستم که در برابر تو گستاخی ورزیده‌ام. من کسی هستم که به دلخواه خود تو را نافرمانی کرده‌ام. من کسی هستم که اعمال زشت خود را از بندگانت پوشیده‌ام و پیش تو آشکارشان ساخته‌ام. من کسی هستم که از بندگانت ترسیده‌ام و خود را از تو در امان دیده‌ام. من کسی هستم که از قهر و غلبه‌ی تو پروا نکرده‌ام و از خشم تو نهراسیده‌ام. منم که بر خود ستم کرده‌ام. منم که گروگانِ بلای خود شده‌ام. منم که شرم و حیای اندک دارم. منم که رنجی دراز و دیرینه خواهم داشت. خدایا، سوگندت می‌دهم به حقِ آن کس که از میان آفریدگانت او را برگزیده‌ای، به آن که او را برای خود پسندیده‌ای، به حقِ آن که اطاعت او را به اطاعت خود پیوسته‌ای، به آن که نافرمانی او را نافرمانی خود شمرده‌ای، به حق آن که دوستی او را با دوستی خود قرین ساخته‌ای، به آن که دشمنی او را در شمار دشمنی خود آورده‌ای، در این روز، مرا مثل کسانی که بیزار از گناه در پیشگاه تو زاری می‌کنند و توبه‌کنان به آمرزشت پناه می‌آورند و تو آنان را می‌آمرزی، جامه‌ی رحمت و بخشایش بپوشان. و کار مرا سامان ده، به آن چیزی که کار طاعت پیشگان و مقرّبان و منزلت‌داران خود را با آن به اصلاح می‌آوری. و خود به تنهایی مرا سرپرستی کن؛ آن سان که خود به تنهایی از کسانی سرپرستی می‌کنی که به عهد تو وفا کرده‌اند و خود را در اطاعت از تو به رنج افکنده‌اند و در طلب خشنودی‌ات به سختی کوشیده‌اند. مرا به سبب این که در جلب ثوابت کوتاهی کرده‌ام و در محرّماتت پای از حدّ خود فراتر نهاده‌ام و از مرز احکامت بیرون رفته‌ام، کیفر مکن، و با مهلت دادنِ خود، مرا به غفلت مینداز و غافلگیر مساز؛ همچون کسی که خیر خود را از من دریغ کرد و چنین پنداشت که رساندنِ آن خیر به من، تنها به دست اوست، و حتی در نعمت بخشی خود تو را شریک ندانست. از خوابِ بی‌خبران و ناهشیاریِ اسرافکاران و خواب آلودگیِ به خود رها شدگان بیدارم کن، و قلب مرا به کاری بر گمار که طاعت پیشگان را بدان گماشته‌ای، و اهل عبادت را بدان واداشته‌ای، و با آن، مردم سست و کاهل را از آتش رها ساخته‌ای. مرا از چیزهایی که از تو دورم می‌سازند و میان من و بهره‌ام از تو فاصله می‌شوند و مرا از درخواست خود باز می‌دارند، در پناه خود آور، و چنان کن که من به آسانی راه نیکی‌ها را به سوی تو بپیمایم، و از همان راه که تو فرموده‌ای، در رسیدن به نیکی‌ها شتاب نمایم، و بدان گونه که خود خواسته‌ای، در انجام دادن آنها حریصانه بکوشم. مرا با کسانی که تهدید تو را به هیچ نمی‌گیرند، هلاک مفرما، و با آنان که خود را در معرض خشم سنگین تو قرار می‌دهند، نابود مگردان، و با آنان که از راه تو منحرف شده‌اند، در هم مشکن، و مرا از ناگواری‌های بلا و فتنه رهایی بخش، و از تنگناهای آشوب بیرون آور، و به مهلت دادنِ خود غافلگیر مساز، و حائل شو میان من و دشمنی که گمراهم سازد، و خواهش نفسانی که در هلاکم اندازد، و زیانی که به من روی آورَد. از من رو مگردان همچون رویگردان شدنت از کسی که بر او خشم گرفته‌ای و دیگر از او خشنود نگشته‌ای، و مرا از دل بستن به امید خود مأیوس مکن، چندان که ناامیدی از رحمتت بر من غالب شود، و مرا به نعمتی که تاب آن ندارم میازمای که بار محبتت بر شانه‌هایم سنگینی کند و از پای درآیم، و مرا مانند کسی که در او هیچ خبری نیست و تو را با او کاری نبوَد و بازگشتش به سوی تو ممکن نباشد، از دست فرو مگذار، و مثل کسی که از چشم عنایت تو افتاده و دست تو جامه‌ی شوربختی بر تنش پوشانده است، از درگاه خود دور مساز، بلکه دستم را بگیر و از افتادنِ فرو افتادگان و دلهره‌ی گمراهان و لغزشِ فریب خوردگان و گردابِ مرگِ هلاک شدگان، نجاتم ده. و مرا از امتحانی که غلامان و کنیزان خود را بدان می‌آزمایی، به سلامت دار، و به مقام و مرتبه‌ی کسانی رسان که به آنان توجه داری و نعمت‌شان داده‌ای و از ایشان خشنود بوده‌ای و آنان را زندگیِ پسندیده عطا کرده‌ای و با سعادت میرانده‌ای. چنان کن که فکرِ دل برکندن از هر چه نیکی‌هایم را نابود می‌کند و برکاتم را به باد می‌دهد، هرگز از من جدا نشود، و همانند گردنبندی، پیوسته بر گردنم باشد، و قلب من، خود را در جامه‌ی تنفّر از زشتی‌های خطا و رسوایی‌های گناه بپوشاند. مرا به کاری که جز با عنایت تو بدان دست نمی‌یابم، سرگرم مکن، تا از کاری که جز با آن به خشنودی‌ات نمی‌رسم، وانمانم، و از دلِ من محبت این دنیای بی‌قدر و منزلت را ریشه‌کن ساز؛ دنیایی که مرا از آنچه نزد توست باز می‌دارد، و مانع می‌شود که وسیله‌ای برای رسیدن به تو فراهم آورم، و مرا از تقرّب جستن به تو غافل می‌گردانَد. زیبایی‌های تنها بودن در شب و روز، و راز و نیاز با خود را به چشمم بیارای، و مرا عصمتی بخش که به ترس از تو نزدیکم سازد، و میان من و ارتکاب گناهان جدایی اندازد، و مرا از کمند معاصیِ بزرگ وارهانَد. از آلودگیِ نافرمانی پاکیزه‌ام گردان، و ناپاکی خطاها را از من بزدای، و مرا با جامه‌ی سلامت بپوشان، و تن پوش عافیت بر تنم کن، و با نعمت گسترده‌ی خود مرا در بر گیر، و فضل و احسان خود را پی در پی به من برسان. به توفیق و راهنمایی خود مرا نیرو بخش، و بر نیّت شایسته و گفتار پسندیده و کردار نیکو یاری‌ام فرما، و بی‌قوّت و قدرت خود، به قدرت و قوّت خویشم وامگذار، و در آن روز که مرا برای دیدار خود می‌برانگیزی، خوار و شرمنده‌ام مساز، و نزد دوستداران خود رسوایم مکن، و یادت را از خاطرم مبَر، و توفیق سپاسگزاری خود را از من دریغ مدار، و هنگام غفلت و بی‌خبری که نادانان شکر نعمت‌هایت را از یاد می‌برند، پیوسته آن را بر زبانم جاری کن، و به من الهام فرما که در برابر آنچه عطایم کرده‌ای، تو را ثنا گویم، و به آن خوبی‌ها که در حقِ من روا داشته‌ای، اعتراف کنم.
چنان کن که اشتیاق من به تو، از اشتیاق دیگران فراتر باشد، و ستایش من درباره‌ی تو، بالاتر از ستایش دیگران قرار گیرد. آن دم که حاجت خود پیش تو آورم، مرا وامگذار، و به کارهای نیکی که خود پسندی‌ام را سبب گردیده، در عذابم میفکن، و آن دست رد که بر سینة‌ی دشمنانت می‌زنی، بر سینه‌ی من مزن. گوش من به فرمان توست، و می‌دانم که دلیل و برهانِ تو راست است و تو به فضل و بخشش سزاوارتر، و به نیکی و احسان خوکرده‌تری. تو شایسته‌ی آنی که از کیفرت بیم نمایند، و آنان را که طاعت پیشه کرده‌اند، بیامرزی. عفو از تو زیبنده‌تر است تا عقوبت کردن، و تو به پرده پوشی نزدیک‌تری تا پرده دری. مرا به زندگی‌ای پاکیزه زنده بدار که با آنچه دلخواه من است توأم گردد، و به آنچه دوست می‌دارم پایان یابد، و در این میان، کاری که تو ناپسند می‌داری، انجام ندهم، و چیزی را که نهی فرموده‌ای، مرتکب نشوم، و مرا همچون کسی بمیران که نورش در پیش رو و از سمت راستش در حرکت است. مرا در پیشگاه خودت خوار گردان و پیش آفریدگانت بزرگوار. چون با تو خلوت کنم، مرا سرافکنده ساز، و در بین بندگانت سرافراز. از کسی که به من نیاز ندارد، بی‌نیازم کن، و نیاز من به خودت را فزونی بخش. مرا از سرزنش دشمنان و پیش آمدنِ بلاها و خواری و گرفتاری در پناه آور، و گناهانم را که از آنها خبر داری، بپوشان؛ مانند کسی که اگر بردباریِ او مانع نشود، بر انتقام گرفتن قدرت دارد، و اگر مدارای او نباشد، گناهان را کیفر می‌دهد. آنگاه که بخواهی گروهی را به فتنه و پیشامد بَد دچار کنی، چون به تو پناه آورم، مرا از آن میان رهایی ده، و چنان که در این جهان رسوایم نخواسته‌ای، در آن جهان نیز رسوایم مخواه، و در حقِ من، رشته‌ی نعمت‌های این جهان و نعمت‌های آن جهان و رشته‌ی فواید دیرینه و تازه را پیوسته گردان، و چندان عمرِ مرا دراز مکن که به سبب آن سنگدل شوم، و مرا چندان به سختی و ناگواری دچار مکن که بزرگی و خوشی و سر زندگی‌ام را از میان ببَرد، و مرا به حقارتی که قدر و منزلتم را بکاهد، یا به عیب و نقصی که با آن جایگاه خود را نشناسم، گرفتار مساز. مرا آن گونه مترسان که از نومیدی و غم خاموشی گزینم، و چندان بیم مده که به وحشت افتم. چنان کن که تنها از تهدیدهای تو بترسم، و تنها از مهلت دادن و هشدارهای تو بپرهیزم، و تنها هنگام خواندن کتاب تو بیمناک شوم. شبم را آباد گردان با بیداری‌ام برای عبادت تو، و تنها شب زنده‌داری کردنم برای تو، و مردم گریزی و مأنوس شدنم با تو، و فرود آوردن بار نیاز خود بر درگاه تو، و پی در پی خواهش کردنم برای رهایی از آتش دوزخ، و پناه بردنم به تو از عذابی که اهلش در آن گرفتارند. مرا سرگشته در وادی طغیان رها مکن، و تا دم مرگ در گرداب جهل و بی‌خبری مگذار، و مایه‌ی پند و عبرت دیگران مخواه، و موجب گمراهی آن کس که به من می‌نگرد مساز، و با من مثل کسانی که با سلامت و نعمت مهلتشان داده‌ای، رفتار مکن، و دیگری را به جای من برمگزین، و نام مرا از دفتر نیکان مزدای، و پیکر مرا به آفت‌های این جهانی و آتش آن جهانی دگرگون مساز، و مرا مضحکه‌ی آفریدگان و مسخره‌ی درگاه خود مکن، و چنان کن که جز در پیِ خشنودی تو نروم، و جز برای انتقام گرفتن از دشمنان تو، خود را به رنج نیفکنم. لذتِ بخششت را، شیرینی رحمتت را، آسودگی و رزق و روزی‌ات را، و بهشت پُر نعمتت را به من ارزانی کن، و با بی‌نیازی خود، طعم آسوده خیالی و مشغول شدن به آنچه را تو دوست می‌داری، و طعم کوشش در آنچه را موجب تقرّب به درگاه توست، به من بچشان، و تحفه‌ای از تحفه‌های خود را برای من بفرست. تجارتم را پُر سود، و بازگشتم را بی‌زیان قرار ده، و چنان کن که از روزِ ایستادن در برابر تو و حساب پس دادن بترسم، و هم آرزومند دیدرات باشم. مرا به توبه‌ای بی‌بازگشت و خالص کامیاب ساز که پس از آن، هر گناه کوچک و بزرگ، و هر گناه آشکار و پنهان را نابود کنی. کینه‌ی مؤمنان را از دلِ من ریشه کن ساز، و قلبم را با فروتنان مهربان گردان، و با من چنان باش که با نیکان هستی، و مرا به جامه‌ی پرهیزگاران بیارای، و برای من در میان آیندگان نام نیکو گذار و در میان معاصران آوازه‌ی بلند، و در روز رستاخیز مرا در زمره‌ی کسانی درآور که در اطاعت و ایمان، نخستین کسان بودند. گستردگیِ نعمتت بر من را به حدّ کمال رسان، و بهترین‌هایش را در حقِّ من پی در پی ساز. دستان مرا از عطایای خود بیاکَن، و بخشش‌های بزرگ خود را به سوی من روان گردان، و مرا در باغ‌هایی که در بهشت برای برگزیدگانت آراسته‌ای، با خوب‌ترین دوستان خود همسایه کن، و در مقاماتی که برای محبان خود فراهم آورده‌ای، مرا خلعت عطایای بی‌عوض بپوشان. برای من نزد خود مکانی مطمئن قرار ده که در آن آرامش یابم، و منزلی که در آن فرود آیم و مَسکن گیرم و چشمم بدان روشن شود. کیفر مرا به اندازه‌ی گناهان بزرگی که کرده‌ام قرار مده. در آن روز که هر نهانی آشکار شود، هلاکم مکن، و هر شبهه‌ای را از دلم بزدای، و از هر رحمتی برای من راهی به سوی حق بگشای، و بهره‌های بخشش خود را در حقِ من فراوان ساز، و به فضل خود نصیب مرا از احسانت افزون گردان. چنان کن که دلم به آنچه نزد توست مطمئن گردد، و همه‌ی همّت من در عبادت تو به کار افتد. مرا به کاری وادار که بندگان خالص خود را بدان وا می‌داری، و هنگام غفلتِ عقل و خرد، دل مرا با طاعت خود درهم آمیز، و بی‌نیازی و پاک دامنی و آسایش و تن درستی و وسعت روزی و آرامش و عافیت را برای من فراهم ساز. کارهای نیک مرا با گناهانی که به آن درآمیزد، تباه مساز، و خلوت‌هایم را به نعمت یا محنتی که برای آزمایش من می‌فرستی، آشفته مکن، و آبرویم را از گزند نیازخواهی از آفریدگانت نگاه دار، و مرا از درخواست آنچه نزد بدکاران است، باز دار.
مددکار ستمگران قرارم مده، و مگذار که در نابود کردن کتاب تو با آنان همدست شوم. مرا آن گونه حفظ و حمایت کن که خود نمی‌دانم، و با آن، از هر بدی در امان می‌مانم. درهای توبه و رحمت و مهربانی و روزیِ فراوان خود را به روی من بگشای که من از روی آورندگان به درگاه تواَم. نعمت دادنت به من را به حدّ کمال رسان، که تو بهترینِ نعمت دهندگانی. ای پروردگار هستی‌ها، چنان کن که مانده‌ی عمر من، برای جلب خشنودی تو، در کار حج و عمره سپری شود. خدای تعالی درود فرستد بر محمد و خاندان پاک و پاکیزه‌ی او، و سلام و تهیّت بر ایشان، تا ابد.


کلمات کلیدی: دعای روز عرفه


نوشته شده توسط منوچهرعطاءالهی 87/9/18:: 9:59 صبح     |     () نظر
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >


www.b-a-h-a-r-2-0.sub.ir رفتن به بالای صفحه