شب : 10
شب عاشورا است و در این شب جناب سید الشهداء اصحاب خود را جمع کرد و خطبه اى خواند و کلماتى با آنها فرمود که حاصلش آنکه من بیعت خود را از شما برداشتم و شما را باختیار خودتان گذاشتم تا بهر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب ، شما را فرو گرفته . شب رامطیه رهوار خود قرار دهید و بهر سو که خواهید بروید. اهل بیتش عرض کردند: براى چه این کار بکنیم آیا براى اینکه بعد از تو زندگى کنیم . خداوند هرگز نگذارد که ما این کار نا شایسته را دیدار کنیم و اصحاب نیز هر یک باین نحو کلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگى دنیا اختیار نمودند.
از جناب على بن الحسین علیه السلام روایت است که فرمود: در آن شبى که پدرم در صباح آن شهید شد من بحالت مرض نشسته بودم و عمه ام زینب پرستارى من مى کرد و که ناگاه دیدم ، پدرم کناره گرفت و بخیمه خود رفت و با آن جناب بود جون آزاد کرده ابوذر و شمشیر آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت : یادهر اف لک من خلیل الخ . و این ابیات را دو دفعه یا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ کردم . پس چون دانستم که از خواندن آنها چه اراده کرده ، گریه گلویم را گرفت ، بر آن صبر نمودم و اظهار جزع ننمودم و لکن عمه ام زینب چون این کلمات را بشنید خویشتن دارى نتوانست کرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بیشتر است .
پس برخاست و بیخودانه با سر و پاى برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت : ای کاش مرگ ، مرا نابود ساختى و این زندگى از من برداشتى . این وقت زمانى را ماند که مادرم و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفته ، چه اى برادر! تو جانشین گذشتگان و فریادرس بازماندگانى .
حضرت بجانب او نظر کرد و فرمود: ایخواهر نگران مباش که شیطان حلم ترا نرباید و اشگ در چشمهاى مبارکش بگشت و باین مثل تمثل جست :
لو ترک القطا لنام : یعنى اگر صیاد، مرغ قطا را بحال خود گذاشتى ، آن حیوان در آشیانه خود، شاد بخفتى .
زینب گفت : یا ویلتاه ، آیا به ستم جان شریفت گرفته خواهد شد. پس این مطلب بیشتر دل مرا مجروح خواهد کرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود. پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش کرد.
پس جناب امام حسین ع آب بر صورت او بپاشید تا بهوش آمد و او را بکلماتى چند تسلیت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و باید که بقسم من عمل کنى . گاهى که من کشته شوم ، گریبان در مرگ من چاک مزنى و چهره خویش را بناخن نخراشى و از براى شهادت من بویل و ثبور فریاد نکنى . پس سید سجاد ع فرمود که پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانید.
روایت است که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب فرمود که خیمه هاى حرم محترم را بیکدیگر متصل کردند و بر دور آنها خندقى حفر کردند و از هیزم پر کردند که جنگ از یکطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خیام حرم شود.
خدا داند که آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها کشیدند از حفر خندق و جمع کردند هیزم و تحصیل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خویش که کفنهاى ایشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات که در آن شب بجا آوردند و پیوسته صداى تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نور دیده خیرالبشر بلند بود و شایسته است که شیعیان بآن سعادتمندان تاءسى کنند و این شب را بعبادت و تلاوت و گریه و اندوه احیاء دارند.
سید در اقبال از براى این شب ، دعا و نمازهاى بسیار با فضیلت هاى بسیار نقل کرده و از جمله ، چهار رکعت نماز است در هر رکعت حمد و پنجاه مرتبه توحید و این نماز مطابق است با نماز امیر المؤ منین ع که فضیلت بسیار دارد و بعد از نماز فرموده ذکر خدا بسیار کند و صلوات بفرستد بر رسولخداص و لعن کند بر دشمنان ایشان ، آنچه میتواند.
در فضیلت احیاى این شب ، روایت کرده که مثل آنست که عبادت کرده باشد خدا را بعبادت جمیع ملائکه و اگر کسى را توفیق شامل حال شود و در این شب در کربلا باشد و زیارت امام حسین ع کند و بیتوته نزد آن جناب نماید تا صبح ، خدا او را محشور فرماید در جمله شهداء و ملطخ بخون سید الشهداءع چنانچه شیخ مفید فرموده .
در روایت جناب صادق علیه السلام است که :
من بات عند قبر الحسین علیه السلام لیلة عاشوراء لقى الله یوم القیمه ملطخا بدمه و کانما قتل معه فى عرصه کربلا.
بدانکه در همان شب قتل امام حسین علیه السلام ، اعمش و عمر بن عبدالعزیز و هشام بن عروه و زهرى و قتاده متولد شدند.
در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبکتکین نیز متولد شد.
1ـ چند نماز برای این شب در روایات آمده است که یکی از آنها چنین است:
چهار رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سورهی حمد، 50 بار سورهی اخلاص خوانده میشود. پس از پایان نماز، 70 بار «سبحان الله و الحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلیّ العظیم» خوانده شود.
2ـ احیای این شب کنار قبر امام حسین(ع).
3ـ دعا و نیایش.
روز : 10
روز دهم محرم الحرام
روز عاشوراء و روز شهادت امام حسین علیه السلام است و در این روز در کربلا در وقت صباح حضرت امام حسین ع دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى کل کرب و انت رجائى فى کل شده الخ .
پس صف آرائى لشکر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هیزم هاى خندق زدند که آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشکر بجانب خیمه هاى زنان .
از آنطرف عمر سعد نیز صفوف لشکر خود را آراست .
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بین دو لشکر ایستاد و اهل عراق را ندا کرد و بعد از حمد52 و صلوة ، نسب خود را اظهار نمود و بیان فرمود که آیا شما نیستید که نامه هاى متواتر بمن نوشتید و مرا بدینجا دعوت کردید. الحال چه شده ؟ آیا من کسى را کشته ام یا کسى را آسیبى زده ام یا مالى از کسى برده ام ؟ براى چه براى کشتن من جمع شده اید؟
عمر سعد تیرى بچله کمان گذاشت و با لشکر گفت که شهادت دهید نزد امیر که من بودم اول کسى که تیر بجانب حسین افکند. همینکه آن تیر را افکند، لشکر او نیز سید الشهداء را تیر باران کردند.
حضرت فرمود باصحاب خود که خدا رحمت کند شماها را، مهیا شوید مرگى را که چاره ندارید و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهید شدند و پیوسته یک یک بمیدان رفتند و شهید شدند تا وقت ظهر شد. ابو ثمامه عرض کرد وقت زوال است مى خواهیم یک نمازى دیگر با شما بجا بیاورم . از لشکر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آن کافران بى حیا، مهلت ندادند. لاجرم زهیر بن قین و سعید بن عبدالله خود را وقایه آن جناب کردند و هر تیر و نیزه که وارد مى شد بر بدن خود مى خریدند تا آن جناب نماز خود را تمام کرد.
بالجمله ، یک یک اصحاب بمیدان رفتند و شهید شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسید. ایشان نیز یک یک ، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد کردند و شهید شدند که از تصور حالشان ، جگرها آتش میگیرد.
جناب على اکبر، چون خواست بمیدان برود، پدر نگاه ماءیوسانه بقامت او کرد، گریه او را فرو گرفت و کلمات معروفه اللهم اشهد على هولاء القوم را فرمود. على اکبر چون بمیدان رفت و جنگ کرد و تشنگى در او خیلى تاءثیر کرد، برگشت نزد پدر و گفت : یا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى .
خدا داند که در این حال چه بر آن پدر مهربان گذشت که آبى نداشت که جگر تفته فرزندش را خنک کند. لاجرم سخت بگریست و على بمیدان برگشت و جهاد کرد تا او را شهید کردند. همینکه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبیه رسولخداص را بخون و غبار آلوده دید، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
قتل الله قوما قتلوک ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاک حرمة الرسول على الدنیا بعدک العفاء.
و هکذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و کیفیت شهادت آنمظلوم و سایر شهداء که مجال ذکر نیست .
بالاتر از همه تذکر شهادت آن طفل رضیع است . نمى دانم که سید مظلومان چه حالى داشته آنوقتى که آن طفل را بآنجناب دادند که آبى براى او بگیرد عوض آنکه آن قوم بیحیا آنطفل را آب دهند تیرى بگلوى نازک او زدند که آن طفل در دست پدر، جان داد و تاءمل کن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى که عموى خود را در قتلگاه میان لشکر تنها دید از خیمه نزد آن جناب دوید، وقتى رسید که ظالمى شمشیر بلند کرده بود که آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبیثه مى خواهى عموى مرا بکشى . پس دست خود را سپر کرد. شمشیر دست مقدس او را قطع کرد و بپوست آویزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد که یا اماه عماه .
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى میداد که حرمله او را تیرى بزد و شهید کرد.
ملاحظه کن و کیفیت شهادت خود آن مظلوم را ببین که چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بیت او. خصوص آنوقتى که بجهت وداع ایشان بخیام آمد و آنها را صدا زد و با یکیک وداع کرد و امر بصبر فرمود و آن لباس کهنه را طلبید و در زیر جامه هاى خود پوشید و بمیدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى کمرشکن که آن حضرت دیده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنکه پیشانى مقدسش را شکستند. جامه بلند کرد که خون از چهره پاک نماید، تیر زهر آلود سه شعبه بقلب مبارکش رسید، همینکه آن تیر را از قفا بیرون کشید، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر میکرد و بجانب آسمان میریخت و هم بسر و صورت خویش میمالید.
در اینوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان دیگر که بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از کارزار ایستاد. مالک بن یسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشیرى بر سر مبارکش زد که کلاه زیر عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نیزه بر پهلوى مبارکش زد که از اسب بر روى زمین افتاد.
جناب زینب چون این بدید، از خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت واخاه و اسیداه وا اهل بیتاه . اى کاش آسمان خراب مى شد و بر زمین مى افتاد و کاش کوهها از هم مى پاشید و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى کشند و تو او را نظاره مى کنى . آن ملعون جواب نگفت .
زینب با لشکر فرمود: واى بر شما مگر میان شما یکنفر مسلمان نیست . احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشکر را ندا کرد که مادر بر شماها بگرید چه انتظار مى برید، چرا کار حسین را تمام نمیکنید. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله کردند.
حصین بن نمیر تیرى بر دهان مقدسش زد و ابو ایوب غنوى تیرى بر حلقوم شریفش زد و رزعة بن شریک ضربتى بر شاءنه چپش زد و سنان بن انس نیزه بر گلوى مبارکش فرو برد و تیرى بر نحر شریف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهید کردند بنحوى که ذکرش را شایسته نمى دانم . پس از آن ، بدن مقدسش را برهنه کردند و لشکر بخیام محترمش ریختند و آنچه در خیمه ها بود، بردند و زنهاى داغدیده را بیازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خیام آمد. زنها نزدیک او جمع شدند و چنان صیحه کشیدند و گریستند که ابن سعد بحال آنها رقت کرد. فریاد زد که کسى متعرض ایشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حکم به رد کرد، لکن کسى بر ایشان رد نکرد و این واقعه ، مفصل است و مقام را گنجایش بیش از این نیست والى الله المشتکى و هو المستعان .
شایسته است که شیعیان در این روز مشغول کارى از کارهاى دنیا نشوند و از براى خانه خود چیزى ذخیره نکنند و مشغول گریه و نوحه و مصیبت باشند و تعزیت حضرت امام حسین علیه السلام را اقامه نمایند و بماتم اشتغال نمایند چنانچه در ماتم عزیزترین اولاد و اقارب خود اشتغال مى نمایند و زیارت کنند حضرت سید الشهداء را بزیارات عاشوراء و سعى کنند بر نفرین و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزیت گویند یکدیگر را در مصیبت آنحضرت و بگویند:
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدى من آل محمد علیهم السلام .
و اگر کسى در این روز در نزد قبر امام حسین ع باشد و مردم را آب دهد مثل کسى باشد که لشکر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در کربلا حاضر شده باشد.
خواندن هزار مرتبه توحید در این روز فضیلت دارد.
از حضرت صادق علیه السلام مرویستکه هر که در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره اخلاص بخواند، خداوند رحمن نظر کند به او و کسى را که خداوند رحمن نظر فرماید عذاب نکند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است .
و نیز شایسته است که شیعیان در این روز امساک کنند از خوردن و آشامیدن بى آنکه قصد روزه کنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار کنند بغذائیکه اهل مصیبت مى خورند مثل ماست 53 یا شیر و امثال آنها، نه مثل غذاهاى لذیذه و آنکه جامه هاى پاکیزه بپوشند و بندها را بگشایند و آستین ها را بالا کنند بهیئت صاحبان مصیبت .
شیخ طوسى در مصباح از عبدالله بن سنان روایت کرده است که گفت : من در روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رفتم ، دیدم که رنگ مبارکش متغیر و آثار حزن و اندوه از روى شریفش ظاهر است و مانند مروارید آب از دیده هاى مبارکش میریزد. گفتم : یابن رسول الله ! سبب گریه شما چیست ؟ هرگز دیده شما گریان مباد. فرمود: مگر غافلى که امروز چه روزیست . مگر نمى دانى که در مثل این روز، جد من حسین ، شهید شده است . گفتم : یابن رسول الله ! چه مى فرمائید درباره روزه این روز. فرمود روزه بدار، بى نیت روزه ، و در روز افطار کن نه از روى شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بیکساعت بشربتى از آب افطار کن که مثل این روز در این وقت جنگ از آل رسول منقضى شد و سى نفر از ایشان باموالى ایشان بر زمین افتاده بودند که هر یک از ایشان اگر در حیات حضرت رسول ص فوت مى شد، آنحضرت صاحب تعزیه او بود. پس حضرت آنقدر گریست که محاسن شریفش تر شد. الخ .
در اواخر روز عاشوراء سزاوار است که یاد آورى از حال حرم امام حسین و دختران و اطفال آنحضرت که در این وقت در کربلا اسیر اعدا و مشغول بحزن و بکاء بودند و مصیبتهائى بر ایشان گذشته که در خاطر هیچ آفریده خطور نکند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخیزى و سلام کنى بر رسولخدا و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و سایر امامان از ذریه سید الشهداء علیهم السلام و ایشان را تعزیت گوئى بر این مصائب عظیمه با قلب محزون و چشم گریان .
بدانکه در این روز، سنه 226 بشر بن حارث حافى عارف معروف وفات کرد. گویند اصلش از مرو است و در ابتداء امر، مردى بوده پیوسته بشرب خمر و استماع ساز و غنا و طرب و سایر ملاهى اشتغال داشته تا آنکه روزى حضرت موسى بن جعفرع از در خانه او عبور مى فرمود، یکى از کنیزان بشر از خانه بیرون آمده بود. حضرت باو فرمود: آقاى تو آزاد است یا بنده . گفت : حرو آزاد است . فرمود: چنین است ، اگر بنده بود بشرائط عبودیت و بندگى رفتار میکرد. چون کنیز وارد خانه شد این سخن را براى بشر نقل کرد. کلام آنجناب در دل او اثر کرد. پا برهنه دوید تا بخدمت آنحضرت رسید و بر دست آنجناب توبه کرد و ترک خانه و زندگى گفت و پیوسته پا برهنه راه مى رفت بجهت آنکه باین حال بسعادت و خدمت امام رسیده بود و باین سبب او را حافى لقب دادند و او را سه خواهر بود و هر سه بر طریقه او بودند و صوفیه را اعتقاد تمامى است باو.
در این روز، سنه 352، معزالدوله دیلمى مردم بغداد را امر کرد که دکاکین و بازارها را ببندید و طباخین طبخ نکنند و قبه هائى در بازارها نصب کنند. پس زنها با موهاى آشفته بیرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب حسین بن على نمودند و این اول روزى بود که نوحه گرى شد براى آنحضرت در بغداد.
در این روز، سنه 656، هلاکو وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و در روز بیست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.
روز دهم محرم - سال پنجم هجرى قمرى
وقوع غزوه ذات الرقاع .
مردان دو تیره بنى محارب و بنى ثعلبه از قبیله غطفان در سرزمین نجد در بخش مرکزى شبه جزیره عربستان آماده نبرد با مسلمانان شده و در صدد هجوم به مدینه منوره ، مرکز حکومت پیامبر برآمدند.
نیروهاى اطلاعاتى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم این خبر مهم را به آن حضرت رسانیدند. آن حضرت در دهم ماه محرم سال پنجم هجرى چهل و هفتمین ماه هجرت به همراه چهارصد و به روایتى هفتصد یا هشتصد تن از اصحاب خود از مدینه خارج شد و به سوى نجد حرکت کرد. سپاه اسلام پس از عبور از دهکده مضیق ، به وادى شقره رسید و یک روز در آن جا توقف کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروه هایى از مسلمانان را جهت پى جویى دشمن به اطراف اعزام نمود. همه آنان پس از تلاش فراوان ، شبانگاه برگشته و اظهار داشتند که به کسى از دشمنان برخورد نکردند ولى آثار پاهایشان را دیده اند که تازه بود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور داد تا این که به سرزمین اصلى دشمن رسیدند. دشمنان که از آمادگى رزمى مسلمانان و پیش تازى آنان باخبر شده بودند، توان رزمى خویش را از دست داده و به کوه هاى اطراف پراکنده شدند و از دور مراقب مسلمانان بوده تا به گمان خود، آنان را در کمین خود گرفتار سازند.
به همین جهت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و مسلمانان همراه وى براى نخستین بار، نماز خوف اقامه نمودند. زیرا اجتماع آنان در نماز جماعت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، در کمین دشمن قرار مى گرفت .
سپاه اسلام پس از چند روز رزمایش نظامى و به دست آوردن مقدارى غنایم جنگى ، بدون روبرو شدن با جنگ جویان دشمن ، به سوى مدینه بازگشت نمود. در این میان ، مردى از قبیله غطفان ، سپاه اسلام را تعقیب مى کرد تا در فرصت مناسب جانگاهى بر مسلمانان وارد سازد و یا حداقل خونى از یک مسلمان را بر زمین جارى سازد.
سپاه اسلام در بازگشت به مدینه ، در دره اى گسترده توقف نمود و شب را در آن جا استراحت پرداخت . دو تن از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به نام هاى عمار بن یاسر و عباد بن بشیر نگهبان مسلمانان شدند. آن دو، ساعات شب را در میان خویش تقسیم نمودند و قرار بر این گذاشتند که نیم اول شب را عباد نگهبانى دهد و نیم دوم را عمار بن یاسر.
همین که آن دو در جایگاه نگهبانى خود مستقر گردیدند، عمار طبق قرار به استراحت پرداخت و عباد به گشت زنى و نگهبانى .
عباد چون چیز خاصى مشاهده نکرد، با اطمینان کامل به خواندن نماز و نوافل شبانه اقدام کرد، مردى که از سپاه دشمن ، آنان را تعقیب مى کرد، از این فرصت استفاده نمود و چند تیر به سوى عباد نشانه گرفت و در نتیجه ، او را از پاى درآورد.
عباد در آغاز اعتنایى به این کار نمى کرد و با بیرون آوردن پیکان تیر از بدن خود، به نمازش ادامه مى داد ولى تعداد تیرها توان را از او گرفت و به ناچار بر زمین افتاد و در همان حال ، عمار را از خواب بیدار و متوجه دشمن نمود.
عمار برخاست و در پى دشمن به راه افتاد ولى به او دست نیافت . سپس به رفیق خود گفت : برادر، چرا نخستین تیر را که احساس نمودى ، مرا با خبر نکردى ؟
عباد گفت : من در نماز، مشغول خواندن سوره کهف بودم و نخواستم پیش از اتمام آن ، نمازم را بشکنم . ولى بعد ترسیدم مبادا فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را درباره نگهبانى و حفاظت جان مسلمانان اجرا نکرده باشم .
به این جهت تو را بیدار کرده و متوجه دشمن نمودم . و گر نه اگر کشته هم مى شدم ، نمازم را نمى شکستم .
آرى ، یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و پرورش یافتگان مکتب وحى ، با چنین عقیده و ایمانى از اسلام پاسدارى و نگهبانى مى کردند.
روز دهم محرم - سال ششم هجرى قمرى وقوع سریه قرطاء.
قرطاء، نام گروهى از قبیله بنى بکر بن کلاب بود که نسبت به مسلمانان مدینه ، ستیز و دشمنى داشتند و همیشه ، دشمنان اسلام را تقویت و همراهى مى کردند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تنبیه این طایفه سرکش ، محمد بن مسلمه را به همراهى سى رزمنده مسلمان ماءمور هجوم به منطقه طایفه قرطاء نمود.
محمد بن مسلمه ، دهم محرم سال ششم قمرى از مدینه خارج گردید و رفت و بازگشت او به مدت نوزده روز ادامه یافت و یک روز مانده به آخر ماه محرم به مدینه بازگشت نمود. وى به فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شب ها را راه پیمایى و روز را در استتار کامل به استراحت مى پرداخت .
تا این که پس از چند روز راه پیمایى به گروهى از قبیله محارب رسید که آنان نیز در دشمنى با اسلام ، همدست مخالفان بودند. آنان را غافلگیر کرده و با کشتن یک تن از آنان ، شتران و گوسفندان آنان را به غنیمت گرفتند و سایر افراد دشمن تاب مبارزه نیافته و به ناچار گریخته و در صحراى عربستان پراکنده شدند.
محمد بن مسلمه ، پس از آن به منطقه اى رسید که مشرف بر طایفه بنى بکر بود. وى ، در آن جا بر آنان شبیخون زد و با کشتن ده نفر از افراد بنى بکر، شتران و گوسفندان آنان را به غنیمت گرفت و با این کار، دشمن را از جهت نیروى انسانى و هم از جهت اقتصادى و مالى در فشار قرار داد و توان و تهاجمى را از آنان سلب نمود. محمد بن مسلمه در این نبرد، در حدود یک صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند و بز از بنى بکر و بنى محارب به غنیمت گرفت و همه آنها را به مدینه منتقل نمود.
روز دهم محرم - سال 61 هجرى قمرى
شهادت امام حسین علیه السلام و بیش از هفتاد تن از یارانش در کربلا.
پس از آن که امام حسین بت على علیه السلام به دعوت اهالى کوفه ، از مکه عازم عراق شده بود، پیش از رسیدن به کوفه از سوى نیروهاى نظامى عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى ، مورد تعقیب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به کوفه ، ممانعت به عمل آمد.
پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنى حرکت کاروان امام حسین علیه السلام ، سرانجام حر بن یزید آن حضرت را در صحراى کربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر یک دیگر خیمه هاى خویش را بر پا کردند.
ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، مصادف با دوم سال 61 قمرى بود. آن حضرت ، نه روز در این زمین سکونت نمود و در روز دهم محرم که معروف به عاشورا است ، به همراه یاران فداکارش به دست سپاهیان جنایت کار عمر بن سعد و با دستور مستقیم عبیدالله بن زیاد عامل یزید بن معاویه در کوفه و بصره به شهادت رسید.
سپاه کم تعداد امام حسین علیه السلام که به روایتى 72 تن و به روایتى دیگر 145 تن سواره و پیاده بودند، به خاطر برخوردارى از روحیه فداکارى و ایمان به مبارزه با طاغوت و رفع منکر از جامعه ، با رهبرى هاى پیشواى نمونه خود، یعنى اباعبدالله الحسین علیه السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجیم و پر تعداد عمر بن سعد که بنا به روایتى 30000 تن بودند، مقاومت کرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سرکشیدند. از همه مظلومتر پیشواى شهیدان ، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود که پس از مبارزه هاى زیاد، تمام بدنش از زخم شمشیر، نیزه و تیرهاى دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذى جوشن به شهادت رسید.براى اطلاع بیشتر به بخش واقعه کربلا، که پس از این خواهد آمد مراجعه کنید.
روز دهم محرم - سال 67 هجرى قمرى
کشته شدن عبیدالله بن زیاد به دست مختار.
شیعیان عراق پس از شهادت امام حسین علیه السلام از این که در قیام خونین آن حضرت کوتاهى کرده و وى را همراهى و یارى نکرده بودند، بسیار پشیمان و افسرده خاطر بودند. آنان مترصد زمانى بودند که بتوانند انتقام خون امام حسین علیه السلام و یاران شهیدش را از دشمنان اسلام بگیرند. بدین جهت در نهضت توابین حضور یافتند و نبردهاى سخت و سنگینى با سپاهیان اموى به راه انداختند، ولى با دادن کشته ها و زخمى هاى فراوان متحمل شکست گردیده و به آرزوى خویش نرسیدند. تا این که عبدالله بن زبیر پس از سال ها مبارزه بر ضد امویان ، حکومت مستقلى در حجاز به وجود آورد و آن را به اطراف ، از جمله عراق گسترش داد. شیعیان عراق در حکومت عبدالله بن زبیر نیز جایگاهى براى انتقام گیرى خویش نیافتند.
مختار بن ابى عبیده ثقفى که سالیان دراز با عاملان بنى امیه مبارزه کرده و در جنبش عبدالله بن زبیر حضور چشمگیرى داشت ، هنگامى که آمادگى شیعیان عراق را براى جنبش شیعى ضد اموى مشاهده کرد، از مکه مقر حکومت ابن زبیر به کوفه رفت و مخالفان بنى امیه و شیعیان این منطقه را بسیج کرد و با شعار خون خواهى از قاتلان امام حسین علیه السلام نهضتى را به راه انداخت .
مختار با استقبال گسترده شیعیان و دوستداران اهل بیت علیه السلام در عراق مواجه گردید. به همین جهت توانست با یارى آنان ، عامل عبدالله بن زبیر را از کوفه اخراج و زمامدارى این شهر بزرگ و شیعه نشین را در ربیع الاول سال 66 قمرى به دست گیرد.
نخستین اقدامات وى ، سرکوبى لانه هاى توطئه و دستگیرى و مجازات قاتلان امام حسین علیه السلام بود. در اندک مدتى تعداد زیادى از فرماندهان سابق عبیدالله بن زیاد که در ماجراى کربلا حضور داشتند، مانند عمر بن سعد، شمر بن ذى جوشن و حرملة بن کاهل ، دستگیر شده و به کیفر کردار ننگینشان رسیدند.
مختار پس از گسترش استیلاى خویش بر بخش اعظم عراق و تصرف شهرهاى مرکزى و شمالى این منطقه ، در صدد انتقام از جنایت کارانى برآمد که در شام حکومت کرده و براى نهضت او، خطر جدى محسوب مى شدند.
به همین جهت در 24 ذى حجه سال 66 قمرى ، سپاهى به استعداد 30000 مرد جنگى به فرماندهى ابراهیم بن مالک اشتر نخعى به سوى شهر موصل در شمال عراق گسیل داشت تا در آن جا با سپاهیان حکومت اموى به نبرد پردازند.
از آن سو، عبیدالله بن زیاد که نقش اساسى و کلیدى در ماجراى کربلا و شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام و یارانش داشت ، از طرف عبدالملک بن مروان پنجمین خلیفه اموى ماءمور مقابله با ابراهیم بن مالک اشتر و حرکت به سوى کوفه جهت نابودى قیام مختار گردید. عبیدالله بن زیاد در راس سپاهى به استعداد بیش از 80000 نیروى رزمى از شام خارج شد و به جانب عراق به حرکت درآمد.
دو سپاه در ساحل نهر خاذز در چهار فرسنگى شهر موصل به هم رسیده و نبرد خونینى را به راه انداختند. تعداد زیادى از طرفین کشته شده و تعداد فراوانى زخمى و از کار افتاده شدند. ولى تلفات سپاهیان شام ، بسیار سنگین و کمر شکن بود.
از لشکریان عبیدالله ، تعداد بى شمارى در میدان جنگ به هلاکت رسیده و تعداد زیاد دیگرى در هنگام عقب نشینى از رودخانه خاذر که از رود اصلى زاب منشعب بود غرق شدند. برخى از تاریخ نگاران ، تعداد کشته هاى سپاه شام را بیش از 70000 تن دانسته اند.
سپاهیان عراق به فرماندهى ابراهیم بن مالک در این نبرد خونین پیروز شده و به شامیان درس عبرت فراموش ناشدنى دادند.
مهم ترین رویداد این نبرد، کشته شدن عبیدالله بن زیاد فرمانده سپاه شام به دست ابراهیم بن مالک اشتر بود که با یک ضربت شمشیر، از کمر به دو نیم شد و به سزاى کردار ننگین خود رسید.
پس از پیروزى سپاهیان عراق ، ابراهیم بن مالک دستور داد که تعداد هفتاد سر از بدن کشته شدگان شامى به تعداد سرهاى شهیدان کربلا جدا کرده و براى مختار در کوفه ارسال کنند.
مختار به شکرانه این پیروزى بزرگ ، فرمان داد که سرهاى بریده جنایت کاران را در محل دارالاماره همان محلى که سرهاى شهیدان کربلا را نصب کرده بودند نصب نمایند. پس از چند روز، سرهاى جنایت کاران را بالاى نیزه کرد و به نزد اهل بیت علیه السلام و بازماندگان واقعه کربلا، در مدینه فرستاد و موجب خرسندى و خشنودى آنان گردید.
امام زین العابدین علیه السلام که جنایت هاى عبیدالله و سپاهیان ستمگرش را در واقعه کربلا از نزدیک مشاهده کرده بود، هنگامى که سرهاى جنایت کاران ، از جمله سر عبیدالله بن زیاد را به نزد وى بردند، بسیار خرسند گردید و به این مضمون مختار را دعا کرد: خدا به مختار جزاى خیر دهد که از ما خون خواهى کرد.
لازم به یادآورى است که نبرد خاذر و پیروزى ابراهیم بن مالک اشتر بر سپاهیان شام ، در روز دهم محرم عاشورا سال 67 قمرى به وقوع پیوست . این روز مصادف بود با روزى که شش سال پیش از آن ، سپاهیان یزید به دستور عبیدالله بن زیاد، فاجعه خونین کربلا را پدید آورده و امام حسین علیه السلام و بیش از هفتاد تن از یارانش را مظلومانه و به طور فجیع به شهادت رسانیدند.
در نبرد خاذز، غیر از عبیدالله بن زیاد که در 39 سالگى به هلاکت رسید، تعداد دیگرى از صاحب منصبان شامى نیز به خوارى و هلاکت گرفتار شدند. در این جا به نام برخى از آنان اشاره مى کنیم :
1- حصین بن نمیر سکونى ، از جنایت کاران واقعه کربلا و سرکوب کننده قیام توابین .
2- شر حبیل بن ذى کلاع ، از سران دربار یزید و مروان بن حکم و قاتل شهیدان قیام توابین .
3- ابن حوشب ، از سران عالى رتبه ارتش اموى .
4- غالب باهلى ، از فرماندهان ارتش اموى .
5- ابى اشرس ، از فرماندهان ارتش اموى .
6- ابن ضعبان کلبى ، از شجاعان سپاه شام .
روز دهم محرم - سال 226 هجرى قمرى
درگذشت بشر حافى از بزرگان تصوف در بغداد.
ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال ، معروف به بشر حافى در سال 150 یا 152 قمرى در روستاى مابرسام از توابع مرو که هم اکنون در کشور ترکمنستان قرار دارد دیده به جهان گشود. پدر و نیاکانش از بزرگان و کاتبان مرو بودند. او نیز به خاطر استعدادهاى درخشان و نوآورى هایش ، جذب دستگاه خلافت عباسى شد و بدین سبب از مرو به عراق مهاجرت کرد و در بغداد مقر خلافت عباسیان ساکن شد.
وى به خاطر تمکن مالى و برخوردارى از موقعیت سیاسى و اجتماعى ، زندگى اشرافى اى براى خود به وجود آورد و از این راه به بطالت ، هرزگى و خوش گذرانى مبتلا گردید. ولى پس از مدتى اشتغال به لهو و لعب ، تغییر حالتى در او پدید آمد و یک باره تمامى کارهاى ناپسند و غیر مشروع را کنار نهاد و در طریق عرفان و تصوف قرار گرفت و در این راه از امتحان سختى ، سربلند بیرون آمد .وى به ریاضت ، تزکیه نفس و خودسازى پرداخت و در میان عارفان و صوفیان عصر، یگانه شد و یکى از ارکان تصوف و طریقت محسوب گردید.
بشر از طبقه صوفیان است و با صوفى معروف عصر خود فضیل بن عیاض مصاحب بود و به دایى خود على خشرم ارادت تمام داشت .
وى پس از توبه ، در تمام عمر بر طریق زهد بود و در تصوف ، مشربه معامله داشت و گویند از راه زهد و تقوا، غله بغداد را نمى خورد.
قشیرى که از پیشوایان اهل طریقت و تصوف است درباره ارتباط روحى وى با خاندان عصمت و طهارت ، نقل کرده است : بشر گفت : پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم . آن حضرت به من فرمود: اى بشر، آیا دانى که چرا خدا مقام و منزلتت را بالاتر از هم ردیفانت قرار داد؟ عرض کردم : نه ، اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم .
فرمود: به خاطر این است که تو نسبت به سنت من پاى بند، خدمت گذار صالحان ، پند دهنده برادران ایمانى ات و دوستدار اهل بیت و اصحاب من هستى .
هم چنین روایت شده است که بشر گفت : امیرمؤ منان على علیه السلام را در خواب دیدم . به آن حضرت عرض کردم : اى امیرمؤ منان ، مرا پندى ده . آن حضرت فرمود: چه نیکو است شفقت توانگران به مستمندان براى به دست آوردن ثواب الهى ، و از آن نیکوتر است ، روى گردانى مستمندان از توانگران و سرمایه داران برى اعتماد کردن به کرم خداى سبحان .
عرض کردم : اى امیرمؤ منان پند بیشترى بده !
فرمود: اى بشر، تو روزى نبودى ، سپس حیات پیدا کردى و زندگى دنیایى را آغاز نمودى و پس از آن خواهى مرد. خودت را به آبادى خانه اى در دار فنا دنیا سرگرم نساز و براى خود در دار بقا عالم آخرت خانه اى بساز.
درباره علت تحول روحى و سبب توبه بشر، گفتار چندى روایت شده است . بسیارى از شرح حال نویسان گفته اند که وى به دست مبارک امام موسى بن جعفر علیه السلام تنبه و هدایت یافت و موفق به توبه گردید.
بنابر آن چه در این باره روایت شده است : روزى امام موسى کاظم علیه السلام که در آن هنگام از سوى خلیفه نابکار عباسى به بغداد احضار شده بود، از خیابانى در بغداد مى گذشت ، عبورش به خانه اى افتاد که صداى ساز و آواز از آن بلند بود و حکایت از خوش گذرانى صاحب خانه داشت . در همان هنگام کنیزى از خانه بیرون آمد، امام علیه السلام از آن کنیز پرسید: آیا صاحب تو آزاد است یا بنده ؟ کنیز گفت : آزاد است . یعنى بنده و برده کسى نیست .
امام علیه السلام فرمود: راست گفتى ، اگر او بنده بود، بندگى مى کرد و از خداى تعالى شرم مى نمود و این چنین در فسق و فجور غوطه ور نمى شد.
پس از این گفت و گوى کوتاه ، کنیز به اندرون خانه برگشت و ماجرا را براى بشر بازگو کرد. بشر با شنیدن پیام و اندرز امام علیه السلام یکباره از خود بى خود شد و جرقه اى در اندیشه و روانش پدید آمد و از خواب گران بیدار شد و در همان حال با پاى برهنه به بیرون آمد تا گوینده کلام را ببیند. ولى هنگامى بیرون آمد که امام علیه السلام از آن جا رفته بود.
بشر به دنبالش دوید تا آن حضرت را یافت . از آن حضرت درخواست کرد که بار دیگر آن کلمات هدایت گر را برایش بازگوید. امام کاظم علیه السلام با سخنى کوتاه ، وى را از خواب غفلت بیدار کرد و به سوى نور و حقیقت هدایت نمود.
بشر به دست مبارک امام علیه السلام توبه کرد و دست و پاى مبارکش را بوسید و به آن حضرت قول داد که دیگر مرتکب معصیت و گناه نگردد.
وى به تعهد خویش پاى بند ماند و با آخر عمرش در زهد و پارسایى زندگى کرد و هرگز به سوى معصیت ، بطالت و فجور رغبت نکرد.
سبب دیگرى که براى توبه او، غالبا در کتب صوفیه گفته شد، این است که وى روزى به حالت مستى از جایى عبور مى کرد و ورق پاره اى دید که بر زمین افتاده و بر زیر پاهایش قرا داشت و بر آن ورق ، جمله مبارک بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود. وى آن را برداشت و چند درهمى که به همراه داشت ، عطرى خرید و آن را معطر نمود و در شکاف دیوارى گذاشت . پس از آن در خواب دید که کسى به او مى گوید: اى بشر، نام مرا معطر ساختى ، نام تو را در دنیا و آخرت معطر خواهم ساخت . بشر، همین که از خواب بیدار شد، حالتى در او به وجود آمد و از کردارهاى پیشین خود شرمنده گردید و در همان ساعت ، توبه کرد. بشر، پس از توبه ، همیشه پابرهنه بود. براى پابرهنگى اش نیز اقوال مختلفى نقل شده است . برخى گفته اند: وى هنگامى که به دست مبارک امام موسى کاظم علیه السلام توبه مى کرد، پابرهنه بود و به این سبب تصمیم گرفت همان حالت زمان توبه را که بهترین ساعات عمرش بود، ادامه دهد.
برخى گفته اند: وى از کفش دوزى خواست که کفش او را تعمیر کند و کفش دوز از آن دریغ کرد. بشر این کار را منافى مقام انقطاعش دید و کفش خود را به دور افکند و از آن پس در همه عمر پابرهنه بود.
برخى دیگر گفته اند: علت پابرهنگى را از خودش پرسیدند، وى در پاسخ گفت : والله جعل لکم الارض بساطا، ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند.
گفته شد که بشر داراى سه خواهر بود که آنان نیز زاهد و عابد بودند و نام هاى آنان عبارت بود از: مفنعه ، مخه و زبده .
سرانجام این عارف والامقام و صوفى بى بدیل در روز دهم عاشورا محرم الحرام سال 226 قمرى در 74 و یا در 76 سالگى در بغداد بدرود حیات گفت و در همان جا به خاک سپرده شد و مقبره اش در این شهر، باقى و معروف است و مزار صوفیان مى باشد. اما برخى مرقد او را در روستاى دلگشا از توابع شوشتر در جنوب غربى ایران و برخى دیگر در مرو مى دانند که درستى آنان مورد تردید مى باشد.
منبع : فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى
منبع:سایت راسخون
نوشته شده توسط
منوچهرعطاءالهی
87/10/21:: 11:38 صبح
|
() نظر