بی تو نمی روم
ملا محمود عراقی نقل می کند:
خواب دومی که دیدم به فاصله ی چند سال پس از واقعه ی رویای اول(در شماره ی قبل با عنوان «بیعت با مولا» چاپ شد) و در همان مکان مقدس(نجف اشرف) بود. این خواب را بعد از این که مدتی در عاقبت کار خود زیاد به فکر فرو می رفتم مشاهده کردمف چون می دیدم بسیاری از گذشتگان و جوانترها و معاصرین اوائل عمر خود را در زمره ی اخیار بوده اند، ولی بعدها اعتقاداتشان فاسد شده و با همان عقائد فاسد از دنیا رفته اند.
این اندیشه و خیال به طوری قوت گرفت که باعث تشویش و اضطراب خاطرم گردید. تا اینکه شبی در عالم رؤیا دیدم حضرت ولی عصر(عج) در «مسجد هندی»(از مساجد معتبر نجف اشرف) تشریف دارند و در انتهای مسجد ایستاده اند. جمعیت حضرت را احاطه کرده بودند من هم نزدیک در منتظر ایستاده بودم که هنگام خروج به محضرشان شرفیاب شوم.
ناگاه آن بزرگوار به قصد بیرون رفتن تشریف آوردند، وقتی به من نزدیک شدند خودم را بر پاهای مبارک آن بزرگوار انداختم و گریان شدم و عرضه داشتم: فدایت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟
آن حضرت دست مبارک را دراز کردند و با عطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: «بی تو نمی روم»
من در همان عالم رؤیا فهمیدم که منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمی شوم. تا این بشارت را شنیدم از نهایت شادی بیدار شدم و دیگر از افکار سابق آسوده خاطر گردیدم.(1)
پی نوشت:
1ـ برکات حضرت ولی عصر(ع)، حکایات عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان، ص 394
نوشته شده توسط
منوچهرعطاءالهی
88/3/25:: 7:0 عصر
|
() نظر