یکی از بزرگان نجف
که اصالتا ایرانی است می فرمودند: من در نجف با
شخصی ازدواج کردم و در فصل تابستان برای زیارت و
ملاقات اقوام و خویشان عازم ایران شدیم و پس از
زیارت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) عازم
وطن خود که نزدیک مشهد بود گردیدیم. آب و هوای
آنجا به همسر من نساخت و مریض شد. روز به روز مرضش
شدت پیدا کرد و هر چه معالجه کردیم فایده ای نداشت
و مشرف به مرگ شد. من در بالین او بودم، بسیار
پریشان شدم ودیدم عیال من در این لحظه فوت می کند
و باید تنها به نجف برگردم ودر پیش پدر و مادرش
خجل و شرمنده گردم و انها بگویند: دختر نوعروس ما
را برد و در آنجا دفن کرد و خودش برگشت. حالا
تشویش و اضطراب عجیبی در من پیدا شد. فورا در اتاق
مجاور ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و توسل به
امام زمان(عج) پیدا کردم و عرض نمودم:
یا ولی
ا...، یا صاحب الزمان، زن مرا شفا بدهید که این
امر از دست شما ساخته است و با نهایت تضرع و
التجاء متوسل شدم و حال توجهی پیدا کردم.
سپس
به اتاق عیالم آمدم. دیدم نشسته و مشغول گریه کردن
است تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا
نگذاشتی؟!
من نفهمیدم او چه می گوید و تصور
کردم که حالش بد است، بعد کمی به او آب دادیم و
غذا به دهانش گذاردیم، آنگاه قضیه را برای من
تعریف کرد و گفت:
عزرائیل برای قبض روح من با
لباس سفید آمد و بسیار متجمل و زیبا و آراسته بود
و به من لبخندی زد و گفت حاضر به آمدن هستی؟ گفتم:
آری، بعد دیدم حضرت امیرالمؤمنین(ع) تشریف آوردند
و با من بسیار ملاطفت و مهربانی کردند و به من
گفتند: من می خواهم برم نجف، می خواهی با هم به
نجف برویم؟ گفتم: بلی، خیلی دوست دارم با شما به
نجف بیایم.
من برخاستم لباس خود را پوشیدم و
آماده شدم که با آن حضرت به نجف اشرف برویم، همین
که خواستم با آن حضرت از اتاق خارج شوم، دیدم که
حضرت امام زمان(عج) تشریف آوردند و به امام علی(ع)
فرمودند: که این بنده به ما متوسل شده، لطفا حاجتش
را برآورید. حضرت امیرالمؤمنین(ع) نیز بلافاصله به
عزرائیل فرمودند: به تقاضای این مرد مؤمنی که به
ما متوسل شده برو تا موقع معین، و امیرالمؤمنین(ع)
هم از من خداحافظی کردند و رفتند. چرا تو دعا کردی
و نگذاشتی من بروم؟
قربان آن آقایی بشوم که
آمدن و رفتن و حیات و ممات ما را باید او امضاء
کند.(1)
پی نوشت:
1ـ ملاقات با امام
زمان(ع) در عصر حاضر، ص113
کلمات کلیدی: مرگ ما را هم باید امام زمان(عج) امضاء کنند